1402/07/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/أحكام القطع /جایگاه بحث قطع
جایگاه بحث قطع
تقسیمبندی اصول که در جلسه پیش مطرح شد، اشکال و جوابهایی دارد که در خلال بحثهای آینده روشن میشود. آخوند در ابتدای جلد دوم کفایه فرموده است: بحث قطع از مباحث علم اصول خارج است و اشبه به مسائل علم کلام است اما به خاطر اینکه با علم اصول مناسبت دارد اینجا ذکر میکنیم.
علت اینکه بحث قطع از مباحث علم اصول نیست آن است که ابتدای علم اصول گفته شد: چیزی از مسائل اصولی است که نتیجه آن در استنباط احکام شرعی قرار بگیرد. هر مسئلهای که نتیجهاش کبرای قیاس استنباط قرار بگیرد، مسئله اصولی است. قطع، چه قطع به حکم و چه قطع به موضوع در قیاس استنباط قرار نمیگیرد. شیخ انصاری فرموده است: کسی نمیگوید هذا مقطوع الخمریه و کل مقطوع الخمریه حرام، بلکه همه میگویند هذا خمر. در حکم هم میگوییم: هذا خمر و کل خمر حرام فهذا حرام، نمیگوییم: هذا خمر و کل خمر مقطوع الحرمه. قطع در کبرای قیاس استنباط قرار نمیگیرد لذا خارج از علم اصول است.
شاید مراد آخوند از اینکه فرمود: مباحث قطع اشبه به علم کلام است، این است که در علم کلام بحث میشود از معاد و ثواب و عقاب و قطع هم درباره ثواب و عقاب است، مثلاً: تجری عقاب دارد یا انقیاد عقاب دارد.
مناسبت بحث قطع با علم اصول آن است که در علم اصول از شک و ظن بحث میشود پس خوب است که از قطع هم بحث بشود. تا اینجا توضیح کلام آخوند در کفایه بود.
اما اینکه آخوند فرمود: بحث قطع خارج از علم اصول است و به مباحث علم کلام شبیه تر است، ابتدا توضیحی پیرامون علم کلام و اینکه مباحث قطع خارج از علم اصول و مناسب علم کلام است، ارائه میکنیم. علم کلامی در مسیحیت و یهودیت است که قبل از اسلام هم بوده است مثلاً آگوستین سه قرن قبل از تولد رسول خدا بوده است و بحثهای کلامی در کتابهای او فراوان است. فیلون هم متکلم یهودی قبل از اسلام است. علم کلام در اسلام مراد است.
خواجه نصیر علم کلام را رنگ و بوی فلسفی داده است یعنی علم کلامی که خواجه نصیر در تجرید بیان کرده است همان فلسفه است؛ فقط در فلسفه بحث از امامت نیست اما در تجرید بحث از امامت آمده است. مراد آخوند از علم کلام، کلام تجرید است درحالیکه تجرید آباصلا ملاک نیست چون کلام خواجه نصیر فلسفی است؛ اما کتابهای کلامی دیگر مانند شرح مواقف ایجی، شرح مقاصد تفتازانی و العقائد النسفیه که کلام غیر فلسفی است، در این کتابها گفته شده است: موضوع علم کلام عبارت است از المعلوم. گاهی علم کلام را علم اصول دین مینامند که در آن بحث از قطع نیست چون در اصول دین، ظن و تقلید هم وجود دارد، گاهی الفقه الاکبر مینامند، گاهی علم النظر و الاستدلال (علم استدلالی) مینامند، گاهی علم التوحید و الصفات (علم خداشناسی) مینامند. موضوع کلام به این معنا، المعلوم است و المعلوم اعم از وجود، معدوم و حالّ است. موضوع فلسفه موجود بماهو موجود است اما علم کلام از معلوم بحث میکند یعنی آنچه علم به آن تعلق میگیرد؛ علم گاهی به موجود تعلق میگیرد و گاهی به معدوم میگیرد مانند اجتماع نقیضین یا شریک الباری که معدوماند و گاهی هم به حالّ (چیزی که نه موجود است و نه معدوم) تعلق میگیرد. بهعبارتدیگر علم کلام، علم جدل است و فلسفه، علم برهانی است. در علم کلام در پی ساکت کردن طرف مقابل هستند؛ چهبسا طرف مقابل یقین نکرده است ولی ساکت شده است چون حرفی برای گفتن ندارد، درحالیکه فلسفه برهانی است. برهان یکی از صناعات خمس است و جدل یکی دیگر از آنها است؛ بنابراین موضوع این دو علم فرق دارد درنتیجه قطع جزء مسائل علم کلام نیست چون معنای قطع، خود علم است و علم معرفت درجه دوم است نه معرفت درجه اول. اینکه فرش چه رنگی است، معرفت درجه اول است اما اینکه علم به رنگ فرش، یقین است یا ظن است، معرفت درجه دوم است. بحث از قطع، معرفت درجه دوم است و آنچه در کلام بحث میشود، معرفت درجه اول است. لذا نمیتوان گفت مباحث قطع از مباحث علم کلام است یا اشبه به علم کلام است. علم کلام از معلوم بحث میکند یعنی ما تعلق به العلم، ولی بحث قطع از خود علم بحث میکند یعنی آیا علم واقع را نشان میدهد یا نه، حجت است یا نه، حجیتش ذاتی است یا غیر ذاتی.
اگر کسی اشکال کند که چنانچه هر کتاب کلامی را ببینید، ابتدا بحث از علم (نظر و استدلال) و قطع و یقین است، پاسخ آن است که گرچه ابتدای کتابهای کلامی از علم بحث میشود اما قطعی که در اصول بحث میشود غیر از علم و قطعی است که در کلام آمده است. تفاوت این دو در این است که قطع در کتابهای کلامی یعنی مسائل فطری نه فطریاتی که در منطق آمده است درحالیکه قطع در علم اصول یعنی علم و یقینی که در مقابل ظن و شک است. مقصود از یجب العلم یا یجب النظر در کتابهای کلامی یعنی هر کسی از مادر متولد میشود خداشناس بوده است ولی الآن باید دراینباره مطالعه کند.
بهبیاندیگر اصحاب المعارف (ثمامه بن اشرس و جاحظ) میگفتند: کسی کافر نیست و اگر کسی بگوید من خدا را قبول ندارم درواقع جاهل است و بر روی فطرت خویش پا گذارده است. در ابتدای کلام در مقابل این سخن میگویند: اگر کسی فطرتاً هم خداشناس باشد باز هم باید مطالعه و تحقیق کند و استدلال بیاورد و نباید به اعتقاد مادرزادی اکتفا کند.
اما اینکه در کلام از ثواب و عقاب بحث میشود و در قطع اصولی هم از ثواب و عقاب بحث میشود لذا با علم کلام بحث میشود، پاسخش آن است که در علم کلام اولا و بالذات بحث ثواب و عقاب نیست بلکه بحث تعریف ثواب و عقاب است اما اینکه در دنیا یا قیامت ثواب و عقاب هست یا نیست، مربوط به علم کلام نیست. مثلاً در علم کلام عقاب را به رنج خالص تعریف میکنند؛ اگر کسی به جهنم رفت و ما هم میدانیم که عدهای بالاخره از جهنم خارج میشوند، همینکه امید دارد که روزی از جهنم خارج میشود، رنج غیر خالص است مانند زندانی که با گذشتن هر روز، سختی زندان برای او کمتر میشود. این مطلب در علم کلام نیست و فقط معنای ثواب و عقاب را بیان میکند. بحث تجری و انقیاد، معنای ثواب و عقاب نیست بلکه مصداق ثواب و عقاب مورد بحث است.
نتیجه این شد که مباحث قطع ربطی به علم کلام ندارد.