1402/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المطلق و المقيد/تعريف المطلق /اشکالات آخوند به معنای مطلق که منسوب به مشهور است
اشکالات آخوند به معنای مطلق که منسوب به مشهور است
آخوند میفرماید: به مشهور نسبت داده شده است که مطلق آن است که بر شمول و سریان دلالت کند یعنی مطلق بر انبساط و فراگیری وضع شده است. سپس سه اشکال مطرح کرد:
1- این معنای مطلق با معنای لغوی سازگار نیست. مطلق یعنی رها و آزاد و مرسل، درحالیکه اگر در اصول فقه، مطلق را دال بر عموم بدانیم، با معنای لغوی نمیسازد و این خلاف قاعده است.
2- اگر مطلق به معنای دلالت بر سریان و شمول باشد، نتیجه آن است که هیچگاه اسم جنس و علم جنس، مطلق نباشند چون دلالت بر سریان نمیکنند. اسم جنس بر ماهیت مبهمه دلالت دارد.
3- اگر مطلق بر انبساط و فراگیری دلالت کند، باید مطلق هرگاه مقید شود، مجاز شود؛ چون غیر معنای خود است. معنای آن با سریان بود ولی اکنون بیسریان است و این استعمال لفظ در غیر ما وضع له است. درحالیکه اگر مطلق، مقید شود معمولاً کسی آن را مجاز نمیداند. این دلیل بر آن است که سریان جزء معنای مطلق نیست وگرنه خلع چیزی از جزء معنا، مجاز است.
آخوند نتیجه میگیرد که نسبت به مشهور، نسبت نادرستی است و اگر چنین چیزی گفتهاند، کلام نادرستی است و اشکالات سهگانه به آن وارد است.
اشکالات به آخوند
1- اشکال لغوی: بهجای اینکه بگوییم اسم جنس برای ماهیت مبهمه وضع شده است، بهتر است بگوییم برای مفهوم مبهم وضع شده است. بین ماهیت و مفهوم فرق است؛ اسمهای خدای متعال و صفات او، مفهوم هستند ولی ماهیت نیستند.
2- بعضی از بزرگان وقتی خواستهاند کلام آخوند را تقریر کنند، گفتهاند اینکه بگویید واضع یا مردم کلمات را برای ماهیت مبهمه وضع کردهاند، صحیح نیست چون مردم چنین چیزی را درک نمیکنند. کسی که رادیو را اختراع میکند برای آن اسمی میگذارد که آن شیء خارجی معین است نه مبهم. بعد که کسی دیگری دستگاهی مثل آن درست کرد، میبیند که این دستگاهها شبیه هم کار میکنند، پس کلمه رادیو مخصوص اولی نیست و در دستگاههای دیگر هم به کار میرود؛ بنابراین عرف ابتداء اسم جنس یا علم جنس یا مفرد محلی به ال را بر یک مشخص خارجی وضع میکند سپس این مشخص را تعمیم و سریان به افراد دیگر میدهد.
پاسخ این کلام آن است که ارسطو اولین بار که منطق را درس داد، به شاگردانش دستور داد به بازار بروند و ببینند مردم منطق میدانند؟ شاگردان ارسطو به بازار رفتند و با مردم صحبت کردند و به ارسطو گفتند مردم منطق بلد نیستند. ارسطو دوباره منطق را تدریس کرد و گفت به بازار بروید و ببینید مردم منطق میدانند. شاگردان این بار به بازار رفتند و برگشتند و گفتند همه مردم منطقی هستند ولی کلمات و اصطلاحات را نمیدانند. مردم کلمات و اصطلاحاتی مثل ماهیت مبهمه، سریان و شمول را بلد نیستند ولی کلمه رادیو را بر ماهیت مبهمه وضع میکنند. اگر کسی در روستا پلی بسازد، اسم آن را پل میگذارند؛ یعنی این پل است یا هر چیزی که به این شکل باشد، پل است. اسم پل را، پل حسن یا پل فلان میگذارند. اینکه پل را روی این سازه گذاشته است، به این معنا نیست که خصوص این سازه، پل است. پل، امر کلی و ماهیت مبهمه است و این سازه، فرد پل است. لذا هر سازهای که با آن میتوان از جوی آب گذشت، پل است. عرف مردم این را میفهمند که کلمات ابتدا بر مفاهیم کلی یا ماهیات مبهمه وضع شدهاند، نه اینکه کلمه بر این فرد خاص وضع شده است. پل بر هر سازهای که میتوان از آن عبور کرد وضع شده است و این یک مصداق آن است.
3- وقتی میگوییم اسم جنس یا علم جنس یا نکره یا مفرد محلی به ال بر ماهیت مبهمه وضع شده است و ماهیت مبهمه لابشرط مقسمی است و لابشرط مقسمی با اقسام سهگانه قسمی متحد است، دقیقاً مثل این است که کلمه بهتنهایی وجود ندارد و یا اسم است یا فعل است یا حرف. اشکال این سخن آن است که جایگاه ماهیت لابشرط مقسمی ذهن است و جایگاه اقسام سهگانه هم ذهن است. مقسمی و قسمی در عرض هم هستند چون موطن آنها ذهن است. پس چگونه مقسم و قسم در عرض هم هستند؟ یا مقسم هستند یا قسم و اصلاً تقسیم معنا ندارد.
مگر اینکه کسی بگوید دو گونه ذهن داریم: ذهن عالی و ذهن دانی. امام خمینی چنین مطلبی را در کتابهای غیر فقهی و غیراصولی فرموده است. همانطور که چیزی را فلسفه عالی یا فلسفه دانی میگوییم. بهعنوانمثال بحث از علت و معلول، فلسفه دانی است ولی بحث از تشأن و شأن بودن معلول برای علت، فلسفه عالی است. ذهن هم دو جور است، زمانی که میگوییم جایگاه لابشرط مقسمی، ذهن است، مراد ذهن عالی است و وقتی میگوییم اقسام سهگانه در ذهن هستند، مراد ذهن دانی است. آنچه در ذهن عالی است به این سه قسم تقسیم میشود لذا در عرض و مساوی یکدیگر نیستند.
از این مطلب، مطلب بدتری درست میشود. اساس کفایه بر این استوار است که یک معنای حرفی داریم و یک معنای اسمی. معنای حرفی آن است که استقلال نداشته و جنبه آلیت و مرآتیت دارد و خودش فینفسه قابل لحاظ نیست. معنای اسمی آن است که مستقل است و فینفسه لحاظ میشود و خودش شیء برأسه است. معنای حرفی فانی در معنای اسمی است. درحالیکه در مانحن فیه برعکس است. اگر بگوییم اسم جنس یا علم جنس بر ماهیت یا مفهوم مبهم وضع شدهاند و لابشرط مقسمی همیشه با سه قسم خود است مانند کلمه که با اسم و فعل و حرف است و فانی در این سه قسم است. کلمه معنای اسمی است ولی اینجا در ضمن اسم و فعل و حرف است و فانی در این اقسام است. لابشرط مقسمی، وجودی ندارد و هرچه هست بشرط شیء و بشرط لا و لا بشرط قسمی است، یعنی معنای اسمی فانی در معنای غیر اسمی است.
بهتر آن است که گفته شود بحث ما درباره مفاهیم است و مفاهیم بحثی عرفی است. عرف این را میپذیرد که کلمهای بر مقسم وضع شود و کلمهای بر قسم وضع شود بااینکه مقسم و قسم یکی است و همیشه مقسم ناظر بر اقسام است. گرچه با تحلیل عقلی، صحیح نیست و مقسم فانی در قسم خود است.