1401/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المفاهيم/مفاهیم دیگر /مفهوم سیاق
دلالت سیاق
بحث درباره دلالت سياق بود، اگر در کتابهاي فقه و اصول بحث از دلالت سياق نميشود، اشکالي به بحث وارد نيست بلکه بحث دلالت سياق بحث بسیار خوبي است که متأسفانه فقه و اصول آن را بحث نکردهاند. به قول آن شاعر که ميگفت اگر ستارهها را چشمها کوچک ميبينند، عيب در ستارهها نيست بلکه عيب از چشم ما هست.
جلسه قبل نکره در سياق نفي و نکره در سياق اثبات را بحث نموديم. گفتم که اين قاعده در همهجا درست نيست که نکره در سياق نفي مفيد عموم باشد.
نکره در سیاق شرط
آيا نکره در سياق شرط همانند نکره در سياق نفي است؟ قرآن میفرماید:
1. ﴿وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً﴾[1] . ﴿امْرَأَةٌ﴾ نکره است که در سياق إن شرطيه آمده است. مسلم است که مفيد عموم است يعني هر زني که از شوهر خود بترسد.
2. ﴿إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَك﴾[2] ﴿امْرُؤٌ﴾ نکره و در سياق شرط، مفيد عموم است.
3. ﴿وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِر﴾[3] اينجا هم آيَةً در سياق شرط و مفيد عموم است.
نکره در سياق استفهام
آيا نکره در سياق استفهام مفيد عموم است؟
مثال: ﴿هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا﴾[4] . ﴿سَمِيًّا﴾ نکره و در سياق استفهام و مفيد عموم است.
پس مواردي داريم که غير از سياق نفي است و مفيد عموم است و مواردي هم داريم که در سياق نفي است اما مفيد وحدت است نه عموم.
درواقع در دلالت سياق خواستيم بگوييم که اگر دو چيز در کنار هم ميشوند، ازنظر حکم هم کنار هم هستند يا نه، يعني حکم آنها يکي است يا نه.
قرينه سياق براي فهم مضمون آيه
جلسه قبل چند مورد ذکر شد که از طريق سياق، آيه را چگونه قرائت نماييم. حال چند مثال ذکر ميکنم اينکه قرينه سياق براي فهم مضمون آيه به ما کمک نمايد:
1. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليم﴾[5] .﴿تُطَهِّرُهُم﴾ در اين آيه جواب امر (خُذ) نيست، بلکه صفت براي صَدَقَةً است. اينکه مراجع در حق کسي که خمس و سهم و زکات میدهد آخرش دعا ميکنند که خداوند برکت دهد و سلامتي دهد به خاطر همين آيه است. درحالیکه سوره توبه در مورد جنگ تبوک است و قسمتهاي آخر سوره توبه در مورد کساني است که به جنگ نيامدند، یعنی در مورد متخلفين و سه گروهی است که تخلف کردند يا کساني که قرآن در مورد آنها میفرماید مرجفون في المدينه؛ يعني در مجموع راجع به متخلفين از جنگ است. بعدازاینکه پيامبر اکرم از جنگ برگشت، نسبت به این افراد بسیار خشمگین بود، لذا به بقيه سفارش فرمودند که حتي به اینها سلام نکنيد و در مسجد کنار اینها ننشينيد و اگر کنار شما نشستند ازآنجا بلند شويد و به همسران اینها فرمود که با شوهر خود حرف نزنيد. چند نفر از اين افراد خدمت پيامبر آمدند و عرض کردند: يا رسولالله علت اينکه ما به جنگ نيامديم اموال ما بود، پول و گاو و گوسفند سبب شد که به جنگ نرسيم. آمديم که کل اين اموال را به شما بدهيم که حب دنيا از دل ما بيرون برود. گناه عدم شرکت در جنگ به خاطر مال بود و ما اموال خود را به شما میدهیم تا در هر مسيري که صلاح ميدانيد مصرف نماييد تا ديگر مرتکب این نوع گناهها نشويم. قبل و بعد اين آيه در مورد اين جريان است، لذا اگر کسي قبل و بعد آيه را در نظر بگيرد، بلکه کل سوره در مورد جنگ تبوک است اصلاً بحث در مورد خمس و زکات نيست. اينکه اینها آمدند گفتند مال را به شما میدهیم که ديگر گناه نکنيم، بهعنوان خمس و زکات نيست بلکه به معناي صدقه مستحبي است. يعني به قرينه قبل و بعد آيه (سياق آيه) مسلم است که در مورد زکات نيست. آيه میفرماید صدقه اين گناهشان را تطهير میکند.
2. ﴿وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا﴾[6] اگر همسران خود را طلاق داديد، وقتي عده آنها تمام شد، مانع ازدواج آنها نشويد. مشخص است که آیه درباره چه کسي است که مانع ازدواج نشويد. آيا به شوهر اين زن میگوید که مانع نشويد يا به اولياء اين زن يعني پدر او؟ اين مطلب در فقه مطرح است؛ اما چيزی در فقه مطرح نيست این است که آيه نه شوهر را میگوید و نه ولي آن زن يا دختر را، بلکه جامعه را میگوید. در بعضي از جوامع اینگونه است که وقتي يک زني شوهرش میمیرد يا او را طلاق میدهد، این زن حق ازدواج تا آخر عمر را ندارد. میتوان گفت به قرينه سياق ﴿وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ﴾ که خطاب به شوهر است، ﴿فَلا تَعْضُلُوهُنَّ﴾ هم خطاب به شوهر است. معمولاً در فقه ميگويند خطاب آيه به اولياء است که مانع ازدواج نشود اما به قرينه سياق، آیه درباره شوهر است.
3. ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً﴾[7] . و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مىستايد، ولى شما ذكر تسبيحشان را نمىفهميد. او بردبار و آمرزنده است. در کتب اعتقادات حتي در کتب اصولي گفته شده است که مراد از اين آيه، تسبيح قولي است يا تسبيح حالي؟ يعني زبان حال است يا زبان قال؟ زبان حال يعني اشياء و مخلوقات ميگويند من علت و خالق دارم لذا خالقم را تسبيح ميگويم. میتوان گفت به قرينه آيه که فرموده: إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً، بخشيدن درجایی مصداق و مفهوم پيدا میکند که گناه و جرمي باشد وگرنه بخشيدن معنا نخواهد داشت. مثلاً اگر اين فرش با زبان سبحانالله میگوید ولي من متوجه نمیشوم يا سنگریزه در دست رسول خدا سبحانالله گفت ولی من نمیشنوم، من که گناه نکردهام؛ اما اينکه اين مخلوق میگوید من خالق دارم، اين را همه میشنویم اما توجه نميکنيم. اينکه توجه نميکنيم، گناه است و خداوند میبخشد. گناه در اين نيست که من نمیشنوم بلکه گناه در اين است که اين شيء میگوید من علت و خالق دارم و خدا دارم و ما توجه نميکنيم و اين گناه است. يعني از غفور بودن معناي حال را بفهميم.
4. ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرام﴾[8] . آيا در حج، معامله کردن حلال است يا حرام؟ شبيه اين آيه شريفه در مورد نماز است: ﴿فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[9] . از اين آيه استفاده میشود که بعد از نماز معامله جايز است نه در حين نماز. در آيه قبل آيا منظور اين است که بعد از حج دنبال خریدوفروش برويد يا در هنگام حج هم جايز است؟ کسي که در حال احرام است میتوانند خریدوفروش نماید؟ آيا میتوان گفت به قرينه سياق آيه که هم قبل آيه در مورد حج است و هم بعد آيه در مورد حج است، خریدوفروش در حال حج را بيان میکند که جايز است.
5. ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾[10] . بحث مفصلی است که واو، در الراسخون عاطفه است يا استنافيه؟ آيا آيه میخواهد بفرمايد که راسخان در علم، تأويل آيات را میدانند يا میخواهد بفرمايد که راسخان تأويل را نمیدانند؟ متأسفانه قرآني را که حرم مطهر چاپ کرده است در اينجا علامت وقف گذاشته است، يعني تا قبل از راسخون که خوانديم وقف نماييم سپس کلمه والراسخون في العلم را با جمله بعدي بخوانيم، يعني واو استيناف گرفته شده است درحالیکه فراوان روايت داريم که تصريح میکند واو در اینجا، عاطفه است و ائمه علیهمالسلام تأويل قرآن را میدانند. طبق روايات بايد واو را عاطفه گرفت و معنايش اين است که ائمه تأويل قرآن را میدانند اما اگر کسي روايات را در نظر نگيرد، بايد بگويد که واو، استينافیه است و درنتیجه راسخ در علم، تأويل قرآن را نمیداند. علتش اين است که در اين آيه بحث آن است که اگر کسی دنبال تأويل قرآن ميرود ريگ داخل کفش او هست: ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِه﴾.[11] اينکه آيه شريفه فرمود: وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِه، موضوع آيه اين است که اصلاً دنبال تأويل نرويد. معناي اين حرف اين است که تأويل مخصوص خداوند است. اين درصورتیکه به روايات کار نداشته باشيم و روايات را در نظر نگيريم. يعني در اين حالت واو، استيناف است. اگر کسي روايات را در نظر بگيرد که بايد در نظر بگيريم، روايات میگوید در اين آيه قرينه سياق نيست و به سياق نبايد توجه نماييم و راسخان در علم عطف به خدا هستند و معناي آیه اين است که خداوند تأويل را میداند و راسخان هم میدانند.