1401/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المفاهيم/مفاهیم دیگر /دلالت سیاق
پ دلالت سياق، مفهوم و نمونهها
براي دلالت سياق چند تا اسم ديگر هم میتوان در نظر گرفت: نظم کلام و مناسبات کلام. مناسبات يک آيه يا روايت، قبل و بعد آيه که در عربي به آن سواق و لحاق گفته میشود. در قرآن کريم آمده: ﴿لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَة﴾[1] اين آيه را چگونه قرائت کنيم: لا تَسْمَعُ لاغِيةً يا لاتُسمَعُ لاغِيةٌ؟ به دليل اينکه آيات قبل و بعد مرفوعاند. آيه بعد: ﴿فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ﴾ است. يعني سياق آيه دلالت ميکند که لاغيةً بخوانم يا لاغيةٌ.
گاهی دلالت سياق به معناي دلالت قبل و بعد است یعنی يک لفظ يا يک کلمه قرينه میشود که اين کلمه چه معنايی دارد. گاهی دلالت سياق يعني اينکه اوضاعواحوال و شرايط متکلم و فضاي نزول را قرینه بگیریم. الميزان معمولاً معناي اول را براي سياق بيان ميکند.
گاهی کار به جمله قبل و بعد نداريم بلکه اوضاعواحوال مراد است. مثلاً ما شيعيان کتابي داريم به اسم بداء يا نسخ نزد ما و مخالفين، سنيها هم در اين مورد کتاب دارند؛ النسخ عند السنة و المخالفين. اگر من گفتم نسخ در نزد ما و مخالفين، مخالفين يعني سنيها اما اگر يک سني کتاب نوشت و گفت النسخ عندنا والمخالفين، مراد از مخالفين يعني شيعه. مخالفين به معناي شيعه است يا سني؟ در اينجا قبل و بعد کلمه را نبايد در نظر بگيريم، بايد اين را در نظر گرفت که گوينده کيست، شيعه است يا سني؟ اين هم نوعی دلالت سياق است که به گوينده توجه میشود که در چه شرايطی آن کتاب را نوشته است و در چه جایی نوشته است.
قرآن فرموده است: ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيل﴾.[2] مابين يدي يعني تورات و انجيل. تورات و انجيل پيش روي قرآن است يا پشت سر قرآن؟ مسلم اين آيه میگوید قرآن تصديق ميکند تورات و انجيل را. اگر شما روبهروي آينده بنشينيد، گذشته میشود پشت سر، اما اگر روبهروي گذشته بنشينيد، گذشته پشت سر میشود. معمولاً من و شما ميگوييم روبهروي آينده بنشينيم پس گذشته پشت سر است، اما در قرآن اینگونه است که روبهروي ديروز بنشينيد، فردا پشت سر میشود و ديروز روبهرو.
گاهی سياق اين است که آخر آيات شريفه قرآن با آيه قبل چه ارتباطي دارد که در تاريخ، اینگونه سياق خيلي به کار رفته است. گاهی دلالت سياق اين است که اول اين آيه با آخر آيه قبل چه ارتباطي دارد. بعضي از کتابها به اين مطلب، نظم ميگويند. معمولاً کتابهای فقهي مثلاً در بحث جعاله، اجاره، در کتاب معاملات حتي در بحث نکاح و در طلاق بحث میکنند که اين عقد لازم است يا جايز و این آيه شريفه: ﴿أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُريد﴾[3] را دلیل قرار میدهند. اگر کسي دلالت سياق را قبول داشته باشد، میگوید اين آيه مربوط به آخر سوره قبلي است؛ آخر سوره آلعمران و سوره نساء و اول سوره مائده، قبلش بحث نبوت پيامبر اکرم است. بحث اين است که خداوند از یهودیها میثاق گرفته است که هر وقت پيامبر تشريف بياورد به او ايمان آورند، اما یهودیها به اين پيمان عمل نکردند. اوفوا بالعقود، مربوط به بحث نبوت و ميثاق و فطرت است و اينکه خداوند پيمان گرفته که چه ديني داشته باشيد. لذا اگر کسي دلالت سياق را در اين آيه بپذيرد در اين صورت اذعان خواهد نمود که اوفوا بالعقود مربوط به لزوم بیع و وجوب وفاء به آن نمیشود و اوفوا بالعقود مربوط به اصول دين است نه فروع دين.
يک نوع از دلالت سياق اين است که هر سورهاي غرضي دارد. علت اینکه يک قصه در قرآن تکرار میشود، در هرکدام غرضی دارد؛ مثلاً داستان حضرت موسي شايد پنجاه بار در قرآن تکرار شده است و در هرجایی غرضي دارد. شايد بتوان گفت پنجاه نوع دلالت سياق داريم.
يک قسم دلالت سياق اين است که سیاق يک کلمه در بين يک آيه بر چه چيزي دلالت ميکند؟ يعني معناي آن کلمه که در ميان اين جمله قرار گرفته است چیست.
گاهی دلالت سياق اين است که اگر يک جمله در مقام مدح است اما آن کلمه ذم است، از کلمات مذمت حساب میشود يا نه. مثلاً دزفوليها وقتي میخواهند بگويد کسي را دوست دارم، به او يتيم خطاب ميکند، يعني در مقام مدح، يتيم را به کار ميبرد. يتيم معناي خوبی دارد يا معنای بد؟ اين هم يک نوع دلالت سياق است.
يک نوع دلالت سياق اين است که يک مطلب فقهي در سياق آيات اخلاقي باشد، يا يک مطلب اخلاقي در سياق آيات فقهي باشد.
يک نوع دلالت سياق اين است که آيه شريفه فرموده: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ﴾[4] معنای سجده من في السموات والارض روشن است، اما الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ که عطف به همان است، يعني اينها هم سجده میکنند؟ يک کلمه سجده هم براي سجده ملائکه و انسان و هم براي سجده خورشيد و ماه و... آورده است. سجده انسان که مشخص است. سجده ملائکه يعني چه؟ در مورد ملائکه گفته میشود که حرکت ندارند که اين مطلب از خطبه اول نهجالبلاغه استفاده میشود که اگر ملائکه قيام دارند قعود ندارند و اگر قعود دارند قيام ندارند. «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا يَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُون».[5] از یکسو میدانیم که ملائکه حرکت ندارند و از سوی دیگر سجده انسان حرکت است، پس بايد سجده را طوري معنا کنيم که با سجده ملائکه و انسان و خورشيد و ماه منطبق شود. اين را دلالت سياق میگوییم. يعني اين کلمه با فاعلهایی که دنبالش آمده است بايد بهگونهای معنا شود که هم استعمال لفظ در اکثر از يک معنا پيش نيايد و هم با اين کلمه سجدههاي همه تصور شود.
پس تعريف دلالت سياق اين است: «بحث از مناسبات کلام يا بحث از نظم کلام با توجه به قبل و بعد کلام و با توجه به فضاي نزول کلام».
شیخ انصاری در ابتدای مکاسب حديثی از تحف العقول نقل کرده است. يکی از حواشی مکاسب وقتي میخواهد اين حديث را شرح بدهد، مینویسد: رکاکت الفاظ حديث، شاهد است که حديث درست نيست. آنقدر ضمير در آن تکرار شده است که مرجع ضمير معلوم نيست. در مقابل حاشيه ديگر مکاسب گفته است: سلاست و زيباييهاي حديث شاهد بر صدق حديث است.
اینکه کسی درباره يک حديث میگوید الفاظش رکيک است، يعني سياقش نشان میدهد که مال معصوم نيست ولو اينکه سندش هم درست باشد، اين يک نوع دلالت سياق است.
شیخ انصاری در رسائل، حديثي را از امام عسکري نقل میکند و درباره آن میفرماید: «هذا الخبر الشريف اللائح منه آثار الصدق»[6] يعني قبل و بعد حديث را در نظر میگیرد.
نمونه دیگر حديث عمر بن حنظله در بحث ولایتفقیه است. بعضي در مورد اينکه اين حديث اعتبار دارد يا ندارد چنين بحث میکنند که کار نداريم عمر بن حنظله توثيق دارد يا ندارد، چون طبق رجال ايشان مشکل دارد، ولي کلمات قبل از عنوان ولیفقیه او اسرار ائمه عليهمالسلام هست و ائمه عليهمالسلام هم اسرار خود را به آدم ضعيف نميگويند، يعني از خود مضمون حديث وثاقت راوي را استفاده کنيم که اين همان سياق است.
در کافي موارد فراوانی هست که حديثی ضعيف السند است، اما شیخ کليني فرموده است الحديث صحيح، یعنی حديث را صحيح دانسته است. صاحب وسائل وقتي به اینگونه حديثها میرسد میگوید مراد کليني اين نيست که اين حديث صحيح است و طبق آن فتوا داده است، بلکه صحيح است به اين معناست که ثابت شده از ائمه عليهمالسلام است، اما شايد ائمه از روي تقيه بيان کرده باشند. اگر شیخ کلینی حديثي را صحيح میداند بااینکه میدانیم ضعيف است، صحيح دانستن کليني به معناي صحيح در اصطلاح امروز ما نيست بلکه صحيح بهاصطلاح زمان خودش را میگوید. همهي اينها دلالت سیاقاند.
حديثي هست که کسي خدمت رسول خدا آمد و دست روي دست میزد که يا رسولالله بدبخت شدم، هلاک شدم و جهنمي شدم. بعد عرض کرد که يا رسولالله در ماه رمضان افطار کردم. سؤال اين است که افطار اين فرد عمدي بوده است يا سهوي؟ از روي دست زدن معلوم است که عمدي بوده است، روي دست زدن را سياق قرار میدهیم که افطارش عمدي بوده است. چون اگر سهوي بود نياز به پشت دست زدن و بدبخت شدن نداشت.