1400/10/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المفاهيم/الجملة الشرطية /تنبیه دوم بحث مفهوم شرط (تعدد شرط و اتحاد جزاء)
تنبیه دوم بحث مفهوم شرط (تعدد شرط و اتحاد جزاء)
درصورتیکه شرط متعدد باشد و جزاء یکی باشد، آیا قضیه شرطیه مفهوم دارد؟ اگر مفهوم دارد، تعارض پیش میآید. حل تعارض چگونه است؟[1]
بهعنوانمثال یک حدیث میگوید: «اذا خفی الاذان فقصر» و حدیث دیگر میفرماید: «اذا خفی الجدران فقصر». اگر جمله شرطیه مفهوم داشته باشد؛ مفهوم حدیث اول این است: «اذا لم یخف الاذان فلا تقصر»؛ یعنی وقتی صدای اذان میآید چه دیوار شهر دیده شود و چه دیده نشود، نماز تمام است. پس این مفهوم با منطوق حدیث دوم متعارض است. مفهوم هر یک با منطوق دیگری تعارض دارد.
راههای حل تعارض بین مفهوم یکی با منطوق دیگری
آخوند چند راهحل ذکر کرده است:
راهحل اول: وقتی دو جمله شرطیه و دو مفهوم داریم، هر یک از مفاهیم با منطوق دیگری تخصیص میخورد.
راهحل دوم: این دو جمله شرطیه مفهوم دارند اما از اطلاق این دو قضیه که علیت منحصره را میفهماند، رفع ید کنیم. بهعبارتدیگر هر یک از آنها علت قصر نماز است نه علت منحصره. شرط آن است که «اذا خفی الاذان او خفی الجدران فقصر»، یعنی شرط احدهما است. یا بگوییم شرط عبارت است از مجموع دو شرط، یعنی: «اذا خفی الاذان و خفی الجدران فقصر».
راهحل سوم: هیچیک از دو جمله مفهوم ندارند، چون مفهوم از راه اطلاق دلیل فهمیده میشود و اطلاق، مقدمات حکمت میخواهد ویکی از مقدمات حکمت، عدم وجود قرینه است و اینجا هر یک قرینه برای دیگری است پس اطلاق ندارند پس مفهوم ندارند.
راهحل چهارم: نه خفاء اذان ملاک است و نه خفاء جدران؛ بلکه در ذهن شارع چیز دیگری است که این دو نشانه آن هستند. مثلاً در ذهن شارع آن است که هر کس ده کیلومتر خارج شد، نمازش شکسته است. این همان است که فرزند علامه حلی فرموده است: اسباب شرعی، معرف هستند.
راهحل پنجم: کتابهایی به ابن ادریس نسبت دادهاند که ایشان فرموده است: در این موارد احدها مفهوم ندارد. این راهحل را کفایه قبول ندارد چون احدهما معین نیست و هر یک را انتخاب کنیم، ترجیح بلا مرجح است.
بررسی راهحلها
آخوند درباره راهحل سوم و چهارم فرموده است: اگر بگوییم شرط، مجموع منحیثالمجموع است، یا بگوییم شرط عبارت است از چیز دیگری که این دو نشانه آن هستند، مؤیداتی دارند که عبارتاند از فهم عرفی و دلیل فلسفی. دلیل فلسفی آن است که وقتی معلول واحد است، باید علت هم واحد باشد؛ یعنی دو معلول به یک معلول برگشت میکنند.
اما مؤید فلسفی که قاعده الواحد است، صحیح است اما مخصوص به واحد حقیقی یعنی خدا است. برخی گفتهاند قاعده الواحد مربوط به تکوینیات است و بحث ما در اعتباریات است که این کلام صحیح نیست.
اما شاهد عرفی: اگر بحث دلالت الفاظ باشد، به سراغ عرف میرویم اما بحث ما در مفهوم و تلازم دلالت است. واجب نفسی و غیری بحث مقام اثبات است اما واجب اصلی و تبعی بحث مقام ثبوت است. در مانحن فیه هم اگر بحث مقام اثبات و الفاظ باشد، باید سراغ عرف برویم، اما وقتی میخواهیم تبعیت عقلی را مطرح کنیم دیگر جای عرف نیست.
راهحل اول و دوم باقی میماند. راهحل اول این است که منطوق هر یکدیگری را تخصیص میزند. راهحل دوم آن است که دو منطوق را در نظر بگیریم و این دو منطوق از راه اطلاق بر علیت و علیت منحصره دلالت میکنند. پس هر مفهومی دو اطلاق و دو مقدمات حکمت میخواهد. وقتی یک مفهوم دو اطلاق میخواهد، این دو اطلاق در عرض هم نیستند؛ یعنی عرف بهراحتی میپذیرد که شرط علت جزاء است اما عرف بهراحتی نمیپذیرد که شرط علت منحصره جزاء است. درواقع هیچیک از این دو جمله مفهوم ندارند و فقط دو منطوق را میگیریم.