1402/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/ورشکستگی شرکتها /مسائلی پیرامون افلاس شرکتها
مسائلی پیرامون افلاس شرکتها
منشأ حق
منشأ حق خدا بر خلق: قرآن میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[1] . از این آیه استفاده میشود که عبادت یعنی حق خدای متعال از خالقیت او نشاءت میگیرد، پس میتوان از آیه برداشت کرد که حق خدا که بالاترین حق است و حق حقیقی است، از مسئله خالق و مخلوق بودن نشاءت گرفته است. بهعبارتدیگر این حق از علیت و معلولیت به دست میآید و علت بر معلول حق عبادت و پرستش دارد.
معلول یا مخلوق هیچ کمالی ندارد مگر آنکه از علت گرفته باشد چون وجود و کمالات مخلوق از خالق است، خالق نسبت به او حق امرونهی دارد.
آیا مردم بر خدا حق دارند؟
در روایات حق رسولالله بر خدا یا حق اهلبیت بر خدا مطرح شده است. علامه طباطبایی نیز ذیل آیه آخر سوره بقره میفرماید: «وقد جعل سبحانه في قبال هذا الحق الذي جعله لنفسه على عبده حقا آخر لعبده على نفسه وهو المغفرة التي لا يستغني عنه في سعادة نفسه أحد: الانبياء والرسل فمن دونهم فوعدهم ان يغفر لهم ان أطاعوه بالعبودية كما ذكره اول ما شرع الشريعة لآدم وولده فقال: قلنا اهبطوا منها جميعا فإما يأتينكم مني هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون» ) البقرة ـ ٣٨، وليس الا المغفرة»[2] . یعنی همانطور که خدا بر خلق حق عبادت و اطاعت دارد، خلق هم بر خدا حق مغفرت دارند.
ولکن بهتر این است که بگوییم مخلوق بر خالق حقی ندارد و اگر حقی ذکر شده است از باب ﴿كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[3] است.
حقوق مردم بر یکدیگر
حقوق مردم مثل حق پدر بر فرزند یا حقوق متعاملین. وقتی میگوییم پدر بر فرزند خود حق دارد که اطاعتش کند، قهرا فرزند هم حقی بر پدر دارد که از او مراقبت و حضانت کند. البته همه این حقوق بهنوعی اقتباس از حق خداوند است.
مهمترین مسئله آن است که انسان مدنی بالطبع است یعنی لازمه شهرنشینی، تمدن است و تمدن بدون قانون نمیشود. اگر انسان مانند برخی حیوانات تنها زندگی میکرد، نه حق معنا داشت و نه قانون، اما انسان برای حفظ جان خود به دیگران احتیاج دارد و در مقابل برای حفظ جان دیگران نیز باید جانفشانی کند. وقتی انتظار خدمات از دیگران دارد و در مقابل باید خدماتی برای دیگران داشته باشد. قانون مدنیت انسان آن است که همهچیز متقابل باشد.
اقوال در مورد منشأ حق
در مورد منشأ حق چند نظر وجود دارد:
1- قدرت، حق میآورد یعنی منشأ حق، قدرت است. وقتی کشوری به کشور دیگر حمله میکند و پیروز میشود، این قدرت اقتضا دارد که از آن کشور اطاعت کند. این دیدگاه اخلاق قدرت است؛ اما افرادی مثل نیچه، شیلینگ و هیتلر قائل هستند که قدرت مادی، منشأ حق است. ولکن میتوان قدرت را قدرت معنوی معنا کرد مثلاً اگر کسی دارای فضایل اخلاقی است یا مثال سیادت دارد، دارای حق است. قدرت، حق ایجاد میکند ولی میتوان قدرت را قدرت اخلاقی و معنوی در نظر گرفت. مثلاً همیشه میگوییم باید از پیامبر اطاعت کرد و پیامبر بر همه حق دارد چون قدرت او از همه بیشتر است چون معصوم است و علم غیب دارد و نماینده خداوند است.
2- حقوق طبیعی: خدای متعال که ذیحق مطلق است، آدم را آفرید و این آدم نسبت به کل جامعه الگو است؛ آدم رأس دارد، دستوپا دارد، شهوت و غصب دارد. رأس فرمانده بدن است و به اعضای بدن دستور میدهد که این کار را بکن یا نکن، این راه را برو یا نرو. رأس فکر میکند و بقیه باید اطاعت کنند. شهوت یعنی جمعکردن و غضب یعنی دفاع کردن. اگر جامعه را مانند آدم در نظر بگیریم، رأس میخواهد که فکر کردن و تدبیر کردن بر عهده اوست. دستوپای جامعه، کارگر و کارمند است که باید تدابیر رأس را انجام دهند و حق برنامهریزی ندارند. شهوت جامعه، بازار است و غضب جامعه، سپاه و ارتش است.
در طبیعت حیوانات مختلف هستند؛ مثلاً حیوانی مانند آهو است که گل و گیاه تازه را میخورد و سواری نمیدهد و کاری نمیکند و حیوانی مانند الاغ است که کاه میخورد و سواری میدهد. بار میبرد و چوب هم میخورد. طبیعت یکسان نیست. جامعه هم یکسان نیست و انسانها و اقتضائات و حقوق آنها فرق دارند و نمیتوان آنها را یکسان در نظر گرفت.
منشأ حق، طبیعت است و آنچه در طبیعت هست، همان در جامعه پیاده میشود.
3- منشأ حقوق عبارت از قرارداد است. مثلاً وقتی کسی چیزی را فروخت، حق خیار دارد و حق خیار از قرارداد پدید آمد. یا مثلاً این زن حق نفقه دارد یا این مرد حق اطاعت دارد و این حقوق از قرارداد نکاح پدید میآیند. عقد گاهی سبب حق میشود مثلاً با عقد اجاره این حق ایجاد میشود که کسی اجیر دیگری باشد.
قرارداد یا لفظی است یا کتبی یا نانوشته. قراردادهایی هستند که نانوشتهاند و منشأ حق هستند بلکه بالاتر از قراردادهای نوشته شده هستند. هیچ جا لفظاً یا کتباً نوشته نشده است که دستور مدیر حوزه باید اطاعت شود ولی باید اطاعت شود به دلیل قرارداد نانوشته و این قرارداد ایجاد حق میکند لذا وقتی اطاعت نشود میتواند مواخذه کند. اینکه نیروهای نظامی باید طور مخصوصی لباس بپوشند، در هیچ جا نوشته نشده است.
اگر کسی در درس، طور خاصی بنشیند، همه او را ملامت میکنند ولی درجایی نوشته نشده است و قرار نانوشته است و این قراردادها اعتبار بیشتر نسبت به قراردادهای لفظی و کتبی دارند.
نتیجه بحث این است که اگر حقالله با حقالناس تزاحم کرد، حقالله مقدم است چون حق خداوند تکوینی است نه قراردادی؛ حقی که قراردادی است از امور اعتباری پدید آمده است و حق تکوینی مقدم بر اعتباری است.
نظر اسلام در مورد منشأ حق
دین مقدس اسلام در این مسئله، التقاطی است؛ یعنی در مواردی حقوق تکوینی و در مواردی حقوق قراردادی و در مواردی عقل و در مواردی وجدان را قبول داریم. در مواردی تابع مصالح و مفاسد هستیم و مصلحت و مفسده حق ایجاد میکند و حقوق تکوینی است. در مواردی نیز منشأ حق، قرارداد است مثل حق خیار.