1401/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/ورشکستگی شرکتها /شرط اول از شرایط صوری: در یک شهر و یک حوزه بودن دادگاه و شرکت
شرط اول از شرایط صوری: در یک شهر و یک حوزه بودن دادگاه و شرکت
شرط اول از شرایط صوری ورشکستگی شرکتها این بود که دادگاه همان محل شرکت باشد. مراد از محل یعنی محل فعالیت شرکت یا محل ثبت شرکت یا محل ثبتشده در اساسنامه یا محل دفتر شرکت. قاضی یک شهر نباید در پرونده شهر دیگر دخالت کند.
این اصل اولی است. علاوه بر اینکه مصلحت تسهیل اقتضا میکند که هرکسی در شهر خود و به قاضی شهر خود رجوع کند. سیره عقلا و مسلمین هم در طول تاریخ بر همین بوده است.
بررسی روایات
روایاتی مطرح میشود که اگر دلالت آنها تام نبود به همان اصل اولی رجوع میشود.
حدیث اول:
«وَ عَنْهُ ع أَنَّهُ كَانَ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ خَمْسَةُ رَهْطٍ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْهِمْ وَ نَكِرَهُمْ فَقَالَ أَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْتُمْ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ قَالُوا مِنْ أَهْلِ الشَّامِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ وَ مَا الَّذِي جَاءَ بِكُمْ فَقَالُوا أَمْرٌ شَجَرَ بَيْنَنَا قَالَ وَ مَا ذَلِكَ قَالُوا نَحْنُ إِخْوَةٌ مَاتَ وَالِدُنَا وَ تَرَكَ مَالًا كَثِيراً وَ هَذَا مَبَالُهُ فَرْجٌ كَفَرْجِ المَرْأَةِ وَ ذَكَرٌ كَذَكَرِ الرَّجُلِ فَأَعْطَيْنَاهُ مِيرَاثَ امْرَأَةٍ فَأَبَى إِلَّا مِيرَاثَ رَجُلٍ قَالَ فَأَيْنَ كُنْتُمْ عَنْ مُعَاوِيَةَ أَلَا أَتَيْتُمُوهُ قَالُوا أَرَدْنَا قَضَاءَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ مَا كُنْتُ لِأَقْضِيَ بَيْنَكُمْ أَوْ تُخْبِرُونِّي بِالْخَبَرِ قَالُوا أَتَيْنَاهُ فَلَمْ يَدْرِ مَا يَقْضِي بَيْنَنَا وَ قَالَ هَذَا مَالٌ كَثِيرٌ وَ لَا أَدْرِي كَيْفَ الْحُكْمُ وَ لَكِنِ امْضُوا إِلَى عَلِيٍّ فَإِنَّهُ سَيَجْعَلُ لَكُمْ مِنْهُ مَخْرَجاً وَ سَوْفَ يَسْأَلُكُمْ هَلْ أَتَيْتُمُونِي فَقُولُوا مَا أَتَيْنَاهُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع لَعَنَ اللَّهُ قَوْماً يَرْضَوْنَ بِقَضَائِنَا وَ يَطْعَنُونَ عَلَيْنَا فِي دِينِنَا انْطَلِقُوا بِصَاحِبِكُمْ فَاسْقُوهُ ثُمَّ انْظُرُوا مَيْلَ الْبَوْلِ مِنْ أَيْنَ يَخْرُجُ فَإِنْ خَرَجَ مِنَ الذَّكَرِ فَلَهُ مِيرَاثُ الرَّجُلِ وَ إِنْ خَرَجَ مِنَ الْفَرْجِ فَلَهُ مِيرَاثُ امْرَأَةٍ فَبَالَ مِنْ ذَكَرِهِ فَوَرَّثُوهُ مِيرَاثَ رَجُلٍ مِنْهُمْ»[1] .
مراد از جزیره، جزیره مجنون است. هرگاه جزیره در روایتهای مربوط به باب عبد و امه بود، مراد الجزایر است یا وقتی روایتی درباره قصابی است، الجزایر است؛ اما در این روایت امام در کوفه است که مغرب شام است و مشرق هویزه و سوسنگرد است. سید نعمتالله جزایری هم اهل جزیره مجنون است.
ظاهر حدیث آن است که امام میفرماید چرا پیش معاویه نرفتید و از شام به کوفه آمدید؟! در اینکه قضاوت معاویه ناحق است و اینکه امام نمیخواهد ارجاع به معاویه بدهد، شکی نیست و امام خواسته است علت آمدن را بداند. از روایت استفاده میشود که ذهنیت نوع مردم همین بوده است که وقتی در شهری قاضی هست و جرمی اتفاق افتاده است، باید به آن قاضی مراجعه شود. ولی این استفاده نمیشود که میتوان به قاضی جور رجوع کرد.
توضیحی پیرامون کتاب «دعائم الاسلام» و مؤلف آن
این قبیل احادیث که در این کتاب هست در وسائل الشیعه نقل نشده است یعنی شیخ حر عاملی این کتاب را قبول نداشته است. مؤلف کتاب قاضی نعمان بن محمد مغربی است به ابوحنیفه شیعه معروف است. در اینکه سنی بوده و بعداً شیعه شده است شکی نیست ولی اختلافی است که قاضی نعمان، شش امامی است یا دوازدهامامی. البته برخی گفتهاند که شیعه نیست ولی این درست نیست. در رجال اگر راوی حدیثی سنی ولی ثقه باشد مثل نوفلی و سکونی، قابلپذیرش است اما اگر راوی شش امامی باشد، پذیرفته نمیشود. قاضی نعمان در این کتاب، تمام احادیث را از امام علی تا امام صادق علیهمالسلام نقل کرده است ولی حدیثی از امام هفتم و ائمه بعدی علیهمالسلام نقل نکرده است. آیا این شاهدی بر شش امامی بودن وی است؟
در این کتاب از ابن ابی عمیر از امام هفتم علیهالسلام یا از ابن ابی عمیر از ابی جعفر حدیث نقل کرده است. شاید کسی بگوید شاهد نیست چون دو نفر با نام ابن ابی عمیر داریم که یکی محمد ابن ابی عمیر از اصحاب اجماع است و باید از امام نهم و هفتم علیهماالسلام نقل کند؛ و دیگری ابن ابی عمیر غیر معروف که زمان امام باقر علیهالسلام بوده است و ابی جعفر هم یعنی امام باقر. لذا شاهدی بر 12 امامی بودن نداریم. علاوه بر آنکه فقها نوعاً به احادیث این کتاب اعتماد نکردهاند، یعنی در ذهن فقها این بوده است که شش امامی است.
این کتاب دو مشکل دارد: 1- سند خود کتاب 2- سند احادیث کتاب
مشکل کتاب آن است که دلیلی نداریم که این کتاب موجود همان کتابی باشد که قاضی نعمان نوشته است؛ لذا احتمال تحریف وجود دارد. برفرض که همان کتاب باشد، احادیث کتاب سند ندارند و مرسل هستند.
حدیث دوم:
«و أمّا عبد العظيم: فهو من أجلّاء السادات و سادة الأجلّاء، نقتصر في ذكر حاله على نقل رسالة من الصاحب بن عبّاد وصلت إلينا بخطّ بعض بني بابويه، تاريخ الخطّ: سنة ستّ عشرة و خمسمائة، صورتها: قال الصاحب رحمة اللّه عليه: سألت عن نسب عبد العظيم الحسني- المدفون بالشجرة، صاحب المشهد قدّس اللّه روحه- و حاله و اعتقاده و قدر علمه و زهده و أنا ذاكر ذلك على اختصار و باللّه التوفيق:
هو: أبو القاسم عبد العظيم بن عبد اللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب عليه و على آبائه السّلام، ذو ورع و دين، عابد معروف بالأمانة و صدق اللهجة، عالم بأمور الدين، قائل بالتوحيد و العدل، كثير الحديث و الرواية.
يروي عن أبي جعفر محمّد بن علي بن موسى و عن ابنه أبي الحسن صاحب العسكر (عليهم السّلام) و لهما إليه الرسائل.
و يروي عن جماعة من أصحاب موسى بن جعفر و علي بن موسى (عليهما السّلام).
و له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة و كتب ترجمتها روايات عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني.
و قد روى عنه من رجالات الشيعة خلق، كأحمد بن أبي عبد اللّه البرقي و أحمد بن محمّد بن خالد و أبو تراب الروياني.
و خاف من السلطان فطاف البلدان على أنه قيج، ثم ورد الري و سكن بساربانان، في دار رجل من الشيعة في سكّة الموالي و كان يعبد اللّه عزّ و جل في ذلك السرب، يصوم النهار و يقوم الليل و يخرج مستترا فيزور القبر الذي يقابل الآن قبره و بينهما الطريق و يقول: هو قبر رجل من ولد موسى ابن جعفر (عليهما السّلام) و كان يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتى عرفه أكثرهم.
فرأى رجل من الشيعة في المنام كأن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) قال: إنّ رجلا من ولدي يحمل غدا من سكة الموالي، فيدفن عند شجرة التفاح، في باغ عبد الجبار بن عبد الوهاب، فذهب الرجل ليشتري الشجرة و كان صاحب الباغ رأى أيضا رؤيا في ذلك، فجعل موضع الشجرة مع جميع الباغ وقفا على أهل الشرف و التشيع يدفنون فيه، فمرض عبد العظيم رحمة اللّه عليه و مات، فحمل في ذلك اليوم إلى حيث المشهد.
فضل زيارته: دخل بعض أهل الري على أبي الحسن صاحب العسكر (عليه السّلام) فقال: أين كنت؟ فقال: زرت الحسين صلوات اللّه عليه، فقال: أما إنّك لو زرت قبر عبد العظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين صلوات اللّه عليه.
وصف علمه: روى أبو تراب الروياني، قال: سمعت أبا حمّاد الرازي يقول: دخلت على علي بن محمّد (عليه السّلام) بسرّ من رأى فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام، فأجابني فيها، فلمّا ودّعته قال لي: يا أبا حمّاد إذا أشكل عليك شيء من أمر دينك بناحيتك فسل عنه عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني و اقرأه منّي السّلام»[2] .
ابتدا به ذهن میآید که حدیث درباره احکام است ولی بحث ما درباره قضاوت است و لکن فراوان در روایات آمده است که چیزهایی مسائل دین است و چیزهایی مسائل دنیا است. در مسائل دنیا مثل جنگ مشورت کنید ولی مسائل دین مثل قضاوت مشورت ندارد. این حدیث میفرماید اگر مسائل دینی پیش آمد از عبدالعظیم سؤال کن؛ یعنی هرکسی باید به قاضی تحکیم و غیر تحکیم منطقه خود رجوع کند.
صاحب بن عبّاد شیعه و انسان بزرگی است و ادیب بوده است. او وزیر آلبویه است و لکن سند صاحب بن عبّاد تا عبدالعظیم و امام دهم به ما نرسیده است لذا حدیث مرسل است. ثانیاً حاجی نوری میگوید کتابی از صاحب بن عبّاد به من رسیده است و فاصله این دو بزرگوار زیاد است و متأسفانه حاجی نوری در این مسائل خوشباور بوده است. عجیب آنکه آقابزرگ تهرانی که شاگرد حاجی نوری است، کتاب صاحب بن عبّاد را در الذریعه معرفی نکرده است. ثالثاً مستدرک و خاتمه مستدرک اعتبار ندارد.