1401/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/ورشکستگی شرکتها /موارد خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث استعمال لفظ در اکثر از معناي واحد
بحث در مورد مواردي است که در اصول بين امور اعتباري و حقيقي خلط شده است. يکي از بحثهایی که آخوند در کفايه مطرح نموده است بحث استعمال لفظ در اکثر از معناي واحد است، يعني کلمه را در يک استعمال در چند معنا به کار ببريم.
وقتی اوایل اصول را بحث کرديم دو مثال ذکر شد: در گذرخان شخصي نشسته بود و ماهي ميفروخت، وقتي خانمی خواست از کنارش عبور کند شروع کرد به داد زدن: ماهي، ماهي. اين کلام ماهیفروش هم معنايش اين است که من ماهي ميفروشم و هم اشاره و تعريض به آن خانم دارد. آن شخص که کنارش جگر ميفروخت هم شروع کرد به داد زدن که من هم دل دارم. اين مثال را آن موقع براي استعمال لفظ در اکثر از معناي واحد عرض کردم.
مثال عربي این است که کاهو را در عربي «خَس» ميگويند. کسي گفت: خسنا خيرٌ من خيارکم؛ آيا معناي اين جمله اين است که کاهوهاي ما از خيار شما بهتر است؟ يا معنايش اين است که آدمهاي پست ما از آدمهاي خوب شما بهتر است؟ به اینها گفته ميشود استعمال لفظ در اکثر از يک معنا. مقصود اين نيست که يک کلمه مثل تثنيه يا جمع يک لفظ است و در چند معنا به کار ميرود، بلکه مراد اين است که لفظی که داراي چند معناست و مشترک لفظي بين چند معناست، در يک استعمال در چند معنا به کار برود.
قبل از آخوند کتابهای اصول اين بحث را داشتند اما کتب قديمي مثل معالم وقتي اين بحث را مطرح ميکردند عنوان بحث اینگونه بود: آيا استعمال لفظ در اکثر از معناي واحد صحيح است يا غلط است؟ بحث از صحت و غلط بودن مطرح بود؛ اما بحث آخوند صحت و غلط نيست، بلکه اين است که استعمال لفظ در اکثر از يک معنا، ممکن است يا محال؟ آخوند بحث استحاله را مطرح ميکند. بحث قديميها خيلي بحث خوبي بود، چون بحث اصول بحث علم عقلايي است و مباحث الفاظ هم مربوط به عقلاست، نه اينکه مربوط به عقل باشد، لذا کار قديميها درست بود.
آخوند ميفرمايد اگر کسي لفظ را علامت بر معنا بداند، مثل تابلوي راهنمايي، در اين صورت هيچ اشکالي ندارد که يک لفظ در چندمعنای مختلف، استعمال شود. مثلاً يک تابلوي راهنمايی که هم معنايش «توقف نکنيد» باشد و هم معنايش «حرکت کنيد يا بوق نزنيد» باشد؛ اما اگر لفظ فاني در معنا باشد و جعل لفظ همان جعل معنا باشد، بهعبارتدیگر لفظ مرآت و آينه معنا باشد، در اين صورت استعمال لفظ در اکثر از يک معنا محال است؛ زیرا يک لفظ وقتي در يک استعمال، فاني در يک معنا شد ديگر لفظي نداريم که در معناي دوم فاني شود.
بعضي از حواشي کفايه گفتهاند رابطه لفظ و معنا همانند رابطه ماده و صورت است، همانگونه که ماده يک صورت بيشتر نميپذيرد، يک لفظ در يک استعمال نميتواند بيشتر از يک معنا داشته باشد. مثلاً هيولا در يک صورت به کار ميرود. جسم که از ماده و صورت مرکب است، ماده با يک صورت تبديل به جسم ميشود.
بعضي از حواشي کفايه گفتهاند که مراد آخوند اين است که رابطه لفظ و معنا مثل رابطه وجود و ماهيت است. همانگونه که وجود بيش از يک ماهيت ندارد، يک لفظ هم در يک استعمال، بيش از يک معنا نخواهد داشت.
بعضي حواشي کفايه گفتهاند وضع يعني جعل هويت، يعني لفظ همان معناست و آن معنا همان لفظ است. يعني وقتي ميخواهد معنا را جعل کند، لفظ را جعل ميکند. بهعبارتدیگر رابطه لفظ و معنا، يک نوع عينيت و اتحاد است. مثلاً وقتي ميگوييم دست زدن بدون وضو به اسماء الهي و ائمه علیهمالسلام جايز نيست، علتش اين است که اين اسم با آن مسما اتحاد دارد و حُسن معنا به لفظ سرايت ميکند. کسي که يک نفر را دوست دارد، اسم او را هم دوست دارد و کسي که از يک نفر بدش ميآيد، از اسم او هم بدش ميآيد.
اینکه آخوند فرمود لفظ فاني در معناست، يا حواشی کفایه فرمودند رابطه لفظ و معنا، رابطه ماده و صورت است، يا رابطه وجود و ماهيت است، یا اتحاد بين لفظ و معناست، تمام اينها معنايش اين است که بحث را روي بحث عقلي بردهاند. مباحث عقلي درست هستند اما مربوط به واقعيات است. اگر کسي گفت مباحث الفاظ، جعل، اعتبار و لحاظ است و چه اشکالي دارد که يک نفر با يک لحاظ، دو چيز را نظر بگيرد و با يک اعتبار، دو معنا را اراده کند، بحث عقلایی میشود.
در مباحث عقلي، بحث این است که چه چيزي محال است و چه چيزي محال نيست، مثل اجتماع نقيضين، وحدت در کثرت و علت و معلول؛ اما در بحث عقلايي بحث اين است که اين کار لغو است يا لغو نيست، حکيمانه است يا عبث است، مصلحت و مفسده دارد يا ندارد.
علم اصول هم از امور عقلايي بحث ميکند و ميخواهد بگويد این کاربرد لفظ حکيمانه است و آن یکی عبث است. اينکه آخوند ميگويد محال است يک لفظ در دو معنا فاني شود، معلوم است که اين بحث فلسفي و عقلي است. کسي که ميگويد رابطه لفظ و معنا، رابطه ماده و صورت است، ماده و صورت بحث فلسفي است، علاوه بر اينکه به چه دليل ميگويد رابطه لفظ و معنا، رابطه ماده و صورت است یا رابطه وجود و ماهيت است؟ دليل ندارند و صرفاً تشبيه است و تشبيه تمثيل است و تمثيل حجت نيست.
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث مشتق
بحث ديگری که در کفايه مطرح شده است بحث مشتق است. آخوند در بحث مشتق چند تنبيه ذکر کرده است. اولين تنبيه که ايشان ذکر کرده اين است که آيا مشتق بسيط است يا مرکب؟ معروف اين است که اولين بار میر سيد شريف جرجاني در حاشيه شرح مطالع، اين مطلب را مطرح نموده است. لب کلام آخوند در کفايه اين است که مشتق بسيط است؛ چون اگر مرکب باشد، لازم ميآيد که عرض عام در فصل اخذ شود و اين نوعی تناقض است. اگر معنای کاتب که مشتق است شيء له النطق باشد يا معنای کاتب، شيء له الکتابة باشد یا معناي ضاحک، شيء له الضحک باشد، يعني طوری معنا کنيم که مرکب از ذات و وصف شود، در این صورت آن شيء يا آن ذات، عرض عام ميشود و ناطق فصل و ذاتي است. اینجا است که عرض عام در ذاتي اخذ شده است و اين يک نوع تناقض و محال است.
جالب اين است که آخوند وقتي اين بحث را مطرح ميکند عين عبارت اسفار را آورده است. اينکه در کفايه بحث ميکند که اگر مشتق، مرکب باشد، لازم ميآيد قضيه ممکنه، قضيه ضروريه شود، يعني تمام قضايا ضروريه ميشوند. مثلاً جهت قضیه الانسان کاتب، امکان است يعني الانسان کاتب بالامکان العام؛ اما اگر گفتيد الانسان کاتب، يعني ذات له الکتابة، در اين صورت جهت قضیه الانسان کاتب، بالضرورة است نه بالامکان؛ زیرا هر گاه وصف را در محمول اخذ کرديم، جهت قضيه مشروطه عامه میشود که جهت مشروطه عامه، ضرورت است نه امکان.
همان چيزي که سهروردي ميگفت:
الشيخ الاشراقی ذوالفطانة قضيةً قصر في البتانة[1]
شيخ اشراق ميگويد ما هيچ قضيهای نداريم مگر اينکه ضروري است و قضيه ممکنه نداريم. علتش اين است که شيخ اشراق الانسان کاتب را بالضرورة ميداند؛ به خاطر اينکه انسان به وصف انسان کاتب بودن، کتابت برايش ضرورت دارد، آن انساني که برايش کتابت ضرورت نداشت بدون وصف کتابت است. اين مثل آن است که بگوييم دست وقتي حرکت ميکند، حرکت برايش ضروري است.
آخوند ميگويد به خاطر اينکه همه قضايا ضروري نشوند، بايد بگوييم مشتق بسيط است؛ بنابراین تمام اين بحثها عقلي است نه عقلايي. اینگونه بحثها يک نوع خلط بين امور حقيقي و اعتباریاند. ما در مورد اعتباريات بحث ميکنيم و در اعتباريات هيچ اشکالي ندارد که کسي کاتب را با همان ذات در نظر بگيرد. برای عرف هم عادي است که کاتب را به معناي من له الکتابة اخذ نمايد، يا ضاحک را به معناي من له الضحک بگيرد. در بحث مشتق موارد ديگری از خلط بین امور اعتباری و امور حقیقی وجود دارد که یک نمونه ذکر شد.