1401/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/ورشکستگی شرکتها /موارد خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث معنای حرفی و معنای اسمی
بحث پیرامون اين بود که مواردي در اصول فقه، بين امور حقيقي و اعتباري خلط شده است. به اينجا رسيديم که در بحث معناي حرفي ميگويند حروف براي ربط بين دو معناي اسمي وضع شدهاند. بهعبارتدیگر يک وجود رابط داريم و يک وجود محمولي، اسمي و مستقل. معناي اسمي را وجود رابطي میگویند و معناي حرفي را وجود رابط میگویند، يعني وجود رابط و رابطي باهم تفاوت زیادی دارند. وجود رابط يعني چيزي که براي پيوند بین دو چيز بوده و وجود مستقل ندارد. معناي حرفي که همان وجود رابط است، هل مرکبه و مفاد کان ناقصه است يعني برای ربط بین دو شیء است مثلاً بين زيد و قيام، معناي حرفی است که قيام را به زيد مرتبط ميکند. وجود رابطي، هل بسيطه و مفاد کان تامه است و وجود رابط نميخواهد مثلاً ميگوييم کان زيد موجودا.
اين کان در فلسفه و منطق کان تامه است، اما در ادبيات به آن کان ناقصه گفته ميشود. درواقع کان تامه است چون چيزي بر زيد حمل نشده است، بلکه میگوید زيد هست نه اينکه دو «هست» را باهم مرتبط کند. خلطي که بين وجود اعتباري و حقيقي شده اينجاست که کفايه و بدايه و نهايه وجود را مشترک معنوي ميدانند، در مقابل مشاء که وجود را مشترک لفظي میشمارند. درحالیکه اگر کسی معتقد باشد معناي حرفي، وجود رابط و معناي اسمي، وجود مستقل است، در این صورت وجود رابط و مستقل، مشترک لفظي است نه معنوي. مشترک معنوي اين است که يک قدر مشترک بين همه باشد. مشترک معنوي گاهي متواطي و گاهي مشکک است، گاهي بهصورت مساوي و گاهي بهصورت متفاوت است. اینها مربوط به مشترک معنوي است درحالیکه وجود رابط و رابطي يا مستقل مشترک لفظیاند و قدر مشترک ندارند.
آخوند در کفايه مکرر ميفرمايد معنای حرف، آلي و مرآت است و مستقل نيست و مثل عينک است که با او چيز ديگر را ميبينيم و اگر براي حرف معناي استقلالي قرار دهيم، ديگر حرف نيست بلکه معناي اسمي است. اين کلام شبيه اين است که در فلسفه گفته شده است هر معلولي نسبت به علت خود، مثل وجود رابط است؛ معلول عين وابستگي به علت است، يعني عين معناي حرفي است. بعد گفتهاند آيا میتوان به معلول، نگاه استقلالی داشت؟ يعني همه ما فقر الي الله هستيم، حال اگر کسي را با قطعنظر از وجود خدا در نظر بگيريم، يعني به اين توجه نداشته باشيم که معلول است و فقط به خود او نگاه کنيم، در اين صورت درواقع اصلاً معلول نيست. معلول بودن يعني ربط و اگر ربط را نگاه نکنيم اصلاً معلول نخواهد بود. همان حرف کفايه که ميگويد حرف تا زماني حرف است که آلت باشد و اگر مستقل باشد ديگر حرف نيست.
خلط بين حقيقت و اعتبار اين کلمه است. قبلاً ميگفتيم اعتباري يعني مجاز و حکم چيزي را به چيز ديگر دادن، مثلاً رجل شجاع را اسد ميگوييم درحالیکه اسد نيست. حال چه اشکالي دارد که من حکم وجود حقيقي را به وجود رابط که حقیقتاً اصلاً وجود نيست و فقط ربط است و بس، سرايت دهم. میتوان مجازاً کلمه وجود را که در وجود رابطي به کار ميرود، به وجود رابط نسبت داد و به اين اعتبار گفته میشود. بیستوپنج علاقه هست که يکي از آنها علاقه مشابهت در لفظ است. پس خلط بين امور حقيقي و اعتباري اين شد که مباحث مربوط به مشترک لفظي را بين وجود رابط و رابطي پياده کردهاند. درحالیکه میتوان قائل به اعتبار و مجاز شد، يعني مجازاً يک کلمه را هم براي وجود رابطي و هم براي وجود رابط به کار ببريم.
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث حقيقت و مجاز
بحث بعدي بحث حقيقت و مجاز است که هم در علم معاني و بيان و هم در اصول فقه يک بحث طولاني است. بهعنوانمثال آخوند در کفايه از حقيقت و مجاز بحث ميکند و اينکه علامات حقيقت و مجاز چهار چیزند: تبادر، صحت حمل، عدم صحت سلب و اطراد که کفايه اطراد را علامت حقيقت نمیداند. بعد این بحث را مطرح ميکند که برای مجاز، بیستوپنج علامت وجود دارد. نظر آخوند در کفايه اين است که قرائن مجاز یکچیز مشخصي نيستند بلکه هرچه باذوق انسآنهماهنگ بود و طبق سليقه انسان باشد، ميتواند قرينه مجاز باشد.
در کفايه وقتی اين بحث را مطرح میکند، اشکال ابوسعيد ابوالخير و پاسخ ابنسینا را هم مطرح کرده است. اشکال ابوسعيد به ابنسینا اين بود که شکل اول منطق، دور است و دور باطل است و لذا شکل اول باطل است. بیان دور این است که وقتي ميگوييم «العالم متغير و کل متغير حادث فالعالم حادث»، اگر کسي ميداند که کل متغير حادث پس ميداند که عالم هم حادث است و ديگر نياز به شکل اول نيست. اگر کسي نميداند که عالم حادث است، پس نميداند که کل متغير حادث است، وقتي اين را نداند شکل اول باطل است؛ چون کسي که علم به کبرا ندارد، شکل اول درست نميشود.
ابنسینا اين اشکال را پاسخ داده است و پاسخ او به همین سبکی است که در کفایه آمده است. آخوند ميگويد تبادر علامت حقيقت است زیرا اگر من معناي حقيقي را ميدانم، ديگر نیازی به تبادر نیست و اگر معناي حقيقي را نميدانم، ديگر چيزي تبادر نميکند. میتوان گفت تبادر نزد عالم، براي جاهل علامت حقيقت است. يعني من که معناي اين کلمه را نمیدانم از آن چيز، معنایی در ذهنم تبادر نمیکند، بلکه بايد دید که پيش عالم به کلمه چه چیزی تبادر ميکند. این کلام آخوند درواقع کلام ابوعلی سينا است.
جواب ديگر اين است که باید بین اجمال و تفصیل فرق بگذاريم، يعني انسان اجمالاً ميداند اين کلمه معنايی در اين حدود دارد، اما با تبادر اين علم اجمالي به تفصيلی تبديل ميشود. اجمالاً ميداند کل متغير حادث، اما وقتي شکل اول ميآورد تفصیلاً ميداند که عالم حادث است. اصلاً نوع لغات همینگونه است، مثلاً وقتي کسي ميگويد کاج يعني چه؟ من بهصورت اجمالی و حدودي ميدانم که کاج خوردني و پوشيدني نيست و علیالقاعده بايد يک نوع گياه باشد. اين علم اجمالي با تبادر مشخص ميشود که کاج، نوعی درخت است.
خلط بين حقيقت و اعتبار همینجا پیش میآید. فرمایش ابوسعيد ابوالخير و ابنسینا راجع به امور حقيقي است، درحالیکه آخوند مطالب فلسفي را در اصول آورده است که از حقيقت و مجاز بحث کند. در بحث حقيقت و مجاز، فقط قرينه براي مجاز ميخواهد، اما اينکه دور ميشود يا نميشود، بحث علم اجمالي و تفصيلي مباحث فلسفي است.
در اصول فقه بايد اینگونه بحث کرد که حقيقت، قرينه نميخواهد و مجاز، قرينه ميخواهد و قرينه حقيقت، تبادر است. ديگر نباید اين بحث را به بحث دور کشاند. در اصول بايد بحث نمود که گاهي حقيقت، مجاز ميشود و گاهي هم مجاز، حقيقت ميشود. اصلاً اینگونه بحثها در کفايه نيامده است. در اصول اگر ميخواهيم حقيقت و مجاز را بهعنوان امری اعتباري و حقيقي بحث کنيم بايد بحث کرد که اگر به يک عرب بگويي چند اولاد داري؟ و دو دختر و دو پسر داشته باشد، خواهد گفت دو اولاد دارم و دخترها را حساب نميکند. حال تبادر از اولاد، پسر است اما زمان ائمه اولاد به چه تبادر داشت؟ در قرآن هرجایی که اولاد آمده است، به معناي دختر و پسر است، يعني در کفايه بايد اینگونه بحث ميشد که ممکن است چيزي که در يک زمان حقيقت است، در زمان ديگر مجاز شود و اين چيزي که در اين زمان حقيقت است، در آن زمان مجاز بوده است و این به معنای تغيير اعتباريات با تغيير زمان و مکان است یعنی زمان و مکان باعث ميشوند که چيزی در زمانی يک نوع اعتبار شود و در زمان و مکان ديگری نوع ديگر.
بهعنوانمثال کلمه آثار در قرآن به چه معنایی است؟ در قرآن فرموده است: ﴿وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه﴾ [1] آثار در قرآن به معنای باقيمانده علم است، درحالیکه امروزه به احاديث منقول صحابه، آثار گفته میشود. يعني معنای اين کلمه قبلاً چيزی بوده است و حال معنايش چيز ديگر شده است.
کلمه لاينبغي، امروز به معناي سزاوار نيست و مکروه است اما در زمان ائمه اين کلمه درباره حرام به کار ميرفته است. اينکه حقيقت هميشه حقيقت نيست، بلکه گاهي حقيقت است، يعني اعتباريات متغیرند.
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث صحيح و اعم
مطلب بعدي بحث صحيح و اعم است، اينکه الفاظ عبادات يا الفاظ معاملات، بر صحيح وضع شدهاند يا بر اعم از صحيح و فاسد؟ چه صحيحي و چه اعمي، بايد يک جامع و قدر مشترک فرض کند. کسی که قائل است کلمه صلاة بر صحيح وضع شده است بايد بين نمازهاي صحيح، قدر جامعي پيدا کند. مثلاً کفايه که صحيحي است، مثلاً بايد بگويد نماز ناهي از منکر است، يعني قدر مشترک بین نمازهاي دورکعتی و چهار رکعتي و سه رکعتي، اين است که ناهي از منکر است. اعمي بايد به گونه ديگری قدر مشترک را فرض نمايد. تمام بحث صحيح و اعم حول يک کلمه ميچرخد که آنهم قاعده الواحد است. صحيحي و اعمي ميخواهند بگويند که معراج مؤمن يا نهي از فحشاء و منکر یکچیز است، پس علتش هم باید یکچیز باشد؛ پس يک قدر مشترک بين تمام نمازها صحيح است و آن قدر مشترک هم واحد است و آن سبب معراج مؤمن ميشود. معراج مؤمن واحد يصدر من الواحد که واحد هم قدر مشترک است.
جواب اين کلام همان جوابي است که جلسه قبل اشاره شد که قاعده الواحد مربوط به امور حقيقي است و در اعتباريات جاري نميشود. در کتابهاي امام خميني و آیتالله مصباح هست که قاعده الواحد مخصوص خداوند است. لذا این قاعده اصلاً در نماز، روزه، حج و امثال اینها جاري نميشود. اشکالی ندارد که در اعتباريات يک معلول، دو علت داشته باشد يا يک علت، دو معلول داشته باشد و قابلتصور است.