1401/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خلط اعتباریات و حقیقیات/ حجر شرکت/ بررسی فقهی قانون تجارت
خلاصه
• مصادیق خلط بین اعتباریات و امور حقیقی در علم اصول
• خلط بين امور اعتباري و حقيقي در فلسفه
• خلط بين امور اعتباري و حقيقي در معاني حروف
متن
مصادیق خلط بین اعتباریات و امور حقیقی در بحث وضع علم اصول
بحث در اعتباريات است و هدف از اين بحث، اين است که شرکتهای تجاري يا خدماتي یا باشگاههای ورزشي اعتباری هستند. اینکه سر زبان جوانها هست که فلان باشگاه ورزشي يک ورزشکار را خريد يا يک ورزشکار را اجاره کرد، اين اعتباري است؛ باشگاه امری اعتباري است و اين امر اعتباري يک ورزشکاري را اجاره ميکند. به اين مناسبت توضيح داديم که گاهي مسائل اعتباري با مسائل حقيقي خلط ميشوند. لذا از ابتدای اصول چند مثال بیان شد، مواردي دیگر از خلط بين امور اعتباري و حقيقي بيان خواهد شد.
ابتداي اصول بحث وضع است؛ آخوند خراسانی فرمود: وضع چهار قسم است: 1- وضع خاص، موضوع له خاص 2- وضع عام، موضوع له عام 3- وضع عام، موضوع له خاص 4- وضع خاص، موضوع له عام که اين قسم را معمولاً محال میدانند. اينجا يکي از موارد خلط بين امور اعتباري و امور حقيقي است. گاهي واضع يا معتبِر معنايی را تصور ميکند و لفظ را بر همان معنا وضع ميکند. گاهي هم معنايی را تصور ميکند، اما لفظ را بر آن معنا وضع نميکند. اين چيزي است که در کفايه گفته شده است.
در وضع خاص، موضوع له خاص، مثال زدهاند به اینکه اسم بچهای را علي بگذاريم، يعني اين بچه را تصور کنيم و لفظ علي را براي او وضع کنيم، يا اسم خيابانی را ارم بگذاريم يا اسم کتابی را شرح لمعه بگذاريم. اينجا چند مورد خلط بين امور اعتباري و حقيقي اتفاق میافتد: اولاً اصلاً مفاهيم خاص نيستند تا بگوييم وضع خاص است و موضوع له هم خاص است، بلکه همیشه مفهوم، عام است، حتي اگر هزار قيد به مفهوم وارد شود. اگر چيزي خاص باشد بايد اشاره حسي به آن نماييد و بگوييد اين منبر، اما وقتی منبر میگویید منبر داخل حرم يا منبر داخل شبستان امام خميني عام هستند، منبر سمت قبله شبستان اين هم عام است؛ هر قيدي که به مفهوم اضافه شود، عام بودنش کم ميشود اما صد در صد خاص نميشود. پس اينکه ميگويد وضع خاص و موضوع له خاص و برای آن به اعلام شخصي مثال میزند صحیح نیست، بلکه اين موارد مثال وضع خاص و موضوع له عام است.
مورد دوم خلط بين امور حقيقي و امور اعتباري اين است که گاهی معنایی را تصور ميکنيم و لفظي را براي آن قرار ميدهيم، اما گاهی معنایي را تصور ميکنيم و اين معنا را براي معناي ديگری قرار ميدهيم، يعني اين معنا حاکي از معناي ديگر باشد؛ مثلاً مجسمه ابوعلي سينا را تصور ميکنم. ابوعلي سينا هزار سال پيش بوده است و در آن زمان عکس وجود نداشت، حال بر اساس مطالبي که در کتابها آمده است که ابوعلي سينا قدبلند بود يا قدکوتاه، سیاهرنگ بوده يا سفيد، بر اساس اين مطالب شکلي را در ذهن تصور میکنم، سپس اين شکل را حاکي از ابوعلي سينا قرار ميدهم، يعني معنايي از معنای دیگر حکايت میکند. معنا، حقيقت است و معناي ديگر هم حقيقت است و آن شخص هم يک حقيقت است، اما حکايت اين معنا از معناي ديگر، اعتبار است. يعني ميشود خاص حاکی از عام باشد يا برعکس. هر دو در اعتبار قابلتصور است. در امور حقيقي است که خاص نميتواند آينه براي عام باشد اما در امور اعتباري اشکال ندارد.
در منطق گفته شده است يک فصل منطقي داريم و يک فصل حقيقي. اينکه ميگوييم الانسان حيوان ناطق، فصل منطقي را است، هم حيوانيت و هم ناطقيت، جنس و فصل منطقیاند، نه جنس و فصل حقيقي. يعني پيش خداوند متعال، انسان به خاطر ناطق بودن، انسان است يا به خاطر چيز ديگر؟ کلمه ناطق در منطق دقیقاً عين کلمه ایکس است، يعني مبهم است ولي اشاره به چيزي اشاره دارد که خداوند متعال آن را ميداند. چيزي را که خدا ميداند، فصل حقيقي است و آنچه را من ميدانم، مشير به آن فصل حقيقي است. لذا ناطق بودن و حيوان بودن، امور اعتباري هستند. بنابراين هیچگاه احکام فصل حقيقي در احکام فصل اعتباري جاري نميشود.
خلط بين امور اعتباري و حقيقي در فلسفه
مصداق ديگر خلط بین اعتباریات و امور حقیقی آن است که در فلسفه از وجود و عدم بحث و اين را ميدانیم که نه وجود به ذهن ميآيد و نه عدم؛ عدم چيزي نيست که به ذهن بيايد، مفهوم عدم که عدم نيست، وجود حقيقي هم يک امر خارجي است و امر خارجي به ذهن نميآيد و وجود وقتي وجود است که به ذهن نيايد. پس ما اگر احکام وجود را بر لفظ وجود بارکنیم خلط بين حقيقت و اعتبار است. حقيقت وجود، امری حقيقي است و احکامي دارد. آنچه من درباره آن حرف ميزنم حقيقت وجود نیست، بلکه لفظ است. احکام وجود درباره لفظ وجود، جاري نيست. بحث اشتراک وجود و بحث تشکيک وجود، بحث احکام وجود حقيقي است و اين احکام را بر مفهوم وجود بار میکنیم که اين خلط بين حقيقت و اعتبار است.
خلط بين امور اعتباري و حقيقي در معاني حروف
آخوند در ابتدای کفايه چندين مرتبه بحث معاني حروف را مطرح نموده است و این پرسش را مطرح میکند که معنای حرف چيست؟ لبّ کلام ايشان اين است که معنای حرف بامعنای اسم فرق نميکند؛ وضع در هردو عام و موضوع له هر دو نیز عام است، تنها تفاوت آنها در اين است که معناي يکي مستقل است و معنای ديگري غیرمستقل و بهعنوان ربط است. اگر میخواهید ابتدائيت مستقل را بيان کنيد، بايد اسم به کار ببريد و مثلاً بگوييد ابتداي فرش یا ابتداي خيابان، اما اگر ميخواهيد ابتدائيت غیرمستقل را بيان کنيد، باید «مِن» به کار ببريد.
بعضي از علماي اصول فرمودهاند: آنچه در فلسفه درباره وجود رابط گفته شده است، در اصول فقه درباره معناي حرفي ميگوييم؛ يعني معنای حرفی، وجود رابط است در مقابل معناي اسمي که وجود مستقل است. خداوند متعال اسم و مستقل است اما تمام مخلوقات عين ربط به خدا هستند، نميگوييم مرتبط به خدا هستند بلکه ميگوييم عين ربط و فقر محضاند. آخوند خراسانی اين را تکرار میکند که اگر به حرف توجه استقلالي کنيم، ديگر حرف نيست بلکه اسم است.
برای رابط بودن معنای حرف اینگونه استدلال کردهاند که حرف براي ربط بين دو معناي مستقل است و خود حرف مستقل نيست؛ چون اگر حرف مستقل باشد، قضيه ثنايي، ثلاثی ميشود و ثلاثي، خماسی ميشود و همینطور بالا میرود، زیرا اگر حرف مستقل باشد، يک رابط ميخواهد که او را با مسندالیه مرتبط کند و يک رابط ميخواهد که او را با مسند مرتبط کند بنابراين قضیهای که سه جزء دارد، پنج جزئی ميشود، اما اگر حرف مستقل نباشد، مسند و مسندالیه را به یکدیگر مرتبط ميکند.
به این چند مثال توجه کنید: بعضي حرفها برای عدم ربط هستند مانند ما نافيه يا لا نافيه. زيد في الدار و ليس زيد في الدار، از باب مجاز به هر دو قضيه، حمليه ميگويند درحالیکه اولی حمليه و ديگری عدم الحمل است.
بلکه در بعضي از حروف اصلاً ربط نيست؛ ربط به معنای پيوند دادن موضوع و محمول است، يعني محمول متحد با موضوع است. بعضي از حروف، ربط هستند اما ربط بين موضوع و محمول نيستند مانند حرفي که علامت تأنيث باشد مثل هند قائمة که تاء در قائمة حرف است اما برای ربط بين موضوع و محمول نيست بلکه اگر ربط باشد، ميخواهد تأنيث را به قائم ربط بدهد نه اينکه قائم را به هند ربط بدهد.
مثال ديگر الف و لام است که در اصول از ادات عموم دانسته شده است: در «إن الانسان لفي خسر»، الف و لام حرف است درحالیکه هيچ ربطي وجود ندارد یعنی الف و لام فقط يک عموميت، سعه و بزرگي به انسان ميدهد و بس.
مثال ديگر «قد» حرف تحقيق يا حروف مشبهة بالفعل است که حرف تأکيد هستند نه ربط بين مبتدا و خبر. بنابراين اينکه گفته شده است حروف براي ربط هستند، صحیح نیست و هميشه حروف براي ربط نيستند. بعضي از حروف براي ربط هستند و برخي براي ربط نيستند. لذا اين خلط است که آقاي اصفهاني ميگويد حروف همان وجود رابطاند و وجود رابط همان حروف.