1401/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی روایات تحریف قرآن/ حجر شرکت/ بررسی فقهی قانون تجارت
خلاصه
• بررسی روایات تحریف قرآن
• امضاي شارع نسبت شخصيت حقوقي شرکت
• اشکال و پاسخ آن
• اشکال دیگر و پاسخ آن
• بررسی سند حدیث صفو المال
متن
بررسی روایات تحریف قرآن
آيا از رواياتی که درباره تحریف قرآن است، میتوان استفاده نمود که بعضي از ادله شرعي قبلاً بوده است ولی به دست ما نرسیدهاند؟ چه اینکه از قرآن آياتی بوده است که به ما نرسیدهاند و چه روايات.
يکي از شاگردان آیتالله بروجردي همين اشکال را به ایشان میکند و آیتالله بروجردي میفرمايد: تمام روايات مربوط به تحريف قرآن، جعلي و نادرست هستند و اعتباري ندارند. بعضي از شاگردان گفتند کاش به آقاي بروجردي میگفتيم که از کجا اين حرف را میزند.
مرحوم علامه عسکري در جلد سوم کتاب «القرآن الکريم و روايات المدرستين» کاملاً به همين موضوع پرداخته است و ايشان هم درنهایت قائل به کلام آیتالله بروجردي را میشود که کل اين روايات مشکل دارند.
قطعاً قرآن تحريف نشده است و در اين شکي نيست. در زمان ائمه علیهمالسلام، شيعیان، سنیها را متهم به طرفداری از تحریف قرآن میکردند و امروزه برعکس شده است، یعنی سنیها، اهل تشیع را به طرفداری از نظریه تحریف قرآن میکنند.
در کتاب الايضاح تألیف فضل بن شاذان از اصحاب امام عسکري، موارد زیادی هست که میگوید: اي اهل سنت شما معتقديد که مقداری از آیات قرآن در کاغذي بوده است که بز آن کاغذ را خورده است و آن مقدار از آيات هم براي هميشه از بين رفت.
اصل اين کار خوب نيست که شیعیان، اهل سنت را متهم به طرفداری از تحریف قرآن کنند یا سنیها، اهل تشیع را متهم به طرفداری از تحریف قرآن کنند؛ چون اجماع مرکب بر تحريف قرآن درست میشود، یعنی بههرحال هر دو گروه متهم به تحریف قرآن شدهاند.
صحیح اين است که بگوييم تعداد این روايات زياد است، شايد بيش از هزار روايت باشند که در اين صورت نمیتوان گفت همه اين روايات جعل شدهاند يا سندشان ضعيف است. بايد گفت مراد از اين روايات معمولاً اين است که در دو سه قرن اول صدر اسلام هر وقت میگفتند کسي قرآن را اینگونه قرائت کرد یعنی اینگونه تفسیر کرد و قرائت به معنای تفسير است.
قرطبي در تفسير خود ميگويد: «وما يؤثر عن الصحابة والتابعين أنهم قرأوا بكذا وكذا أنما ذلك على جهة البيان والتفسير».[1] مثلاً رواياتي فراواني هست که امام باقر علیهالسلام فلان آيه را اینگونه قرائت کردند برخلاف آنچه در قرآن است، مراد اين است که اینچنین تفسير کرد.
بخش ديگري از این روايات را اینگونه پاسخ میدهیم که جبرئيل علیهالسلام دو گونه وحي بر پيامبر اکرم نازل میکرد: وحي قرآني و وحي غير قرآني. بهعنوانمثال حديث قدسي کلام خداوند است اما قرآن نيست. اینکه رواياتي فراوان داريم با اين مضمون که: و الله جبرئيل این آيه را اینگونه نازل کرد، معنایش تحریف نیست. بهعنوانمثال روایت داریم که: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فِي عَلِيٍ»[2] یعنی این وحی قرآنی نبوده است. وحی قرآنی این است:﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾.[3] اما وحی غیر قرآنی حدیث مذکور است.
امضاي شارع نسبت شخصيت حقوقي شرکت
بحث اين است که شرکت يک شخصيت حقوقي دارد و مردم با اين شرکتها معامله میکنند و سيره عقلا هم بر اين است که شخصيت حقوقي شرکتها را پذیرفتهاند. شارع مقدس هم از آن ردع نکرده است.
در اين دو جلسه گفته شد که آيا ردعي بوده است که به ما نرسيده باشد؟ پاسخ این سؤال منفی بود.
ابتدا بايد ديد آیا در زمان پيامبر اکرم شخصيت حقوقي وجود داشته است؟ سپس بايد بررسی کرد که اگر سيره متصل به زمان معصوم علیهمالسلام نباشد، میتوان گفت اين سيره مورد امضاء هست؟
قطعاً شخصیت حقوقی به این معنا که درباره شرکت بحث میکنیم در زمان پيامبر نبوده است، اما میتوان موارد جزئي پيدا کرد که آنها شخصيت حقوقي هستند.
بهعنوانمثال زمان رسول خدا در جزیرةالعرب دولت نبوده است و مردم بدوي بودند اما در يمن، حبشه و روم دولت وجود داشته است و پيامبر با اين کشورها مراوده داشتند و معامله میکردند. در حبشه نجاشي رئيس حکومت بود و فراوان برای پيامبر هديه میفرستاد و حضرت هم هدیهها را میپذيرفت. پيامبر هم برای نجاشي هديه میفرستاد. گرچه نجاشي بهعنوان یک شخص است اما در اینجا بهعنوان رئيس يک حکومت است. نقل شده است که نجاشی يک پيراهن بسیار زيبا برای پيامبر فرستاد که وقتي حضرت پوشيد و به مسجد تشريف برد، اصحاب گفتند؟ يا رسولالله! اين پيراهن از آسمان بر شما فرستاده شده است؟ حضرت فرمودند: نه، نجاشی اين پیراهن را فرستاده است. البته همان موقع هم پيراهن را درآورد و به يک فقير داد.
مثال دیگر آن است که پیامبر در مدینه در خانهای ساکن شد که قبل از تولد پيامبر، پادشاه يمن به نام ذی یزن در مدینه ساخت و آن را به پیامبر آخرالزمان هدیه کرد.
ماريه قبطيه کنيزي بود که پادشاه مصر براي پيامبر هديه فرستاد، بعد پيامبر او را آزاد کرد و با او ازدواج کرد. موارد بسیاری ازایندست میتوان یافت که پيامبر با دولتها مراوده مالي داشته است و دولت يک شخصيت حقوقي است.
اشکال و پاسخ آن
لکن اشکالی در مواردي که ذکر شد وجود دارد که پيامبر وقتي اینها را میگيرد، نمیدانيم بهعنوان ولايت رسول خداست يا ولايت نيست بلکه يک معامله متعارف است. این احتمال هست که وقتي پيامبر هديه اين شاه را میگيرد، از این باب باشد که رسول خدا ولایت دارند نه اینکه دولت را به رسميت بشناسد.
جواب اين احتمال اين است که در روايات آمده است که چيزي که غصب بوده و ملک دولت نباشد، ما آن را نمیگیریم. پس اين هدايايی را که گرفتهاند، آنها را مالک میدانسته است. اینگونه هم میتوان گفت که در صدر اسلام فقط شخص پيامبر نبود که با دولتها معامله میکرد، بلکه مسلمانها هم با اين دولتها معامله میکردند و متعارف بود که از حبشه به مکه یا مدینه پوست میآورند، یا از روم روغن و حبوبات میآوردند یا از يمن سنگ و شمشير و اشياي زينتي میآوردند و مسلمانها میخريدند. اینگونه معاملات در صدر اسلام زياد بوده است و بسياري از اين معاملات با دولتها بود نه با اشخاص. برخی چيزها مال دولت بود که مسلمانها میخريدند و دولت يک عنوان حقوقي است. پس براي دولت که يک شخصيت حقوقي است میتوان شاهد زيادی پيدا کرد که معاملات در صدر اسلام با اين شخصيت حقوقي وجود داشته است.
در باب خمس يا در باب انفال روايات فراوانی داريم که وقتي لشکر جنگ میکند و غنيمت میگيرد، قبل از اینکه غنيمت را تقسيم کنند، صفاياي اموال يعني اموال نفيس را نبايد تقسيم کرد. اموال نفيس در دين اسلام مال امام علیهالسلام است و در دینهای ديگر مال حکومت و شاه و حاکم است. براي مثال وقتي مسلمانها ايران را فتح کردند در دربار ايران، يک قالي ابريشم خيلي بزرگ بود که نمیتواند غنيمت کسی غیر از امام باشد؛ تا حال مال حکومت ايران بوده است اکنونکه مسلمانها میگيرند مال امام علیهالسلام است. این موارد را صفاياي ملوک میگویند مثل شمشير، انگشتر يا کنيز خيلي نفيس.
در وسائل الشيعه نقل شده است: «لِلْإِمَامِ صَفْوُ الْمَالِ أَنْ يَأْخُذَ الْجَارِيَةَ الْفَارِهَةَ وَ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ وَ الثَّوْبَ وَ الْمَتَاعَ مِمَّا يُحِبُّ أَوْ يَشْتَهِي فَذَلِكَ لَهُ قَبْلَ قِسْمَةِ الْمَالِ وَ قَبْلَ إِخْرَاجِ الْخُمُس».[4] مالهای نفيس مال امام است و قبل از تقسيم بايد به امام داده شود. صفايا که از دست پادشاهان میگيرند مال مردم نيست بلکه مال امام است.
از طرفی در روايت هست که اگر چيزي بهصورت غصب دست ملوک بود ما اینها را نمیگیریم، پس صفايا مال غصبي نيست و ملک شاه هم نيست. اینکه امام اين را میگيرد معنايش اين است که شارع مالکيت ملوک را نسبت به صفايا امضاء میکند.
خدای متعال در قرآن فرموده است:﴿وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ﴾[5] پيامبر دستور اعزام برای جنگ تبوک صادر کرد. شخصی آمد خدمت رسول خدا و عرض کرد: يا رسولالله من کفش ندارم به جنگ بروم و تابستان است پايم میسوزد، يک کفش بدهيد تا در جنگ شرکت کنم. پيامبر این آیه را تلاوت فرمود. در حاليکه از ناراحتي گريه میکرد برگشت و میگفت پول کفش ندارم که در جنگ شرکت کنم. آیا اين فرد به پيامبر میگفت مال شخصیتان را به من بدهيد يا اموال عمومي را؟ علیالقاعده از اموال عمومی میخواسته است.
در روايت است که امیرالمؤمنین علیهالسلام به سيره پيامبر عمل میکرد و اموال عمومي را همان روز تقسيم میکرد برخلاف عمر و ابوبکر که اموال را تا يک سال و دو سال نگه میداشتند و عثمان براي هميشه نگه میداشت. اين مطلب میرساند که دولت را مالک میدانستند و با آنها خریدوفروش میکردند.
اشکال دیگر و پاسخ آن
ممکن است کسي بگويد بیتالمال، يا اموالي که در دست دولت است، دولت مالک آنها نيست، بلکه امانتدار مردم است و دليلي نداريم که دولت مالک باشد. شاهدش هم حديثي است که ميگويد اموال اصفهان را خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند، حضرت فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ! اغْدُوا فَخُذُوا، فَوَ اللَّهِ مَا أَنَا لَكُمْ بِخَازِن»[6] مردم بياييد سهمتان را بگيريد، من که امانتدار شما نيستم. اين حرف معنايش اين است که امیرالمؤمنین مالک بیتالمال نيست، بلکه بیتالمال امانتي است در دست ایشان که الآن تقسيم میکند. بنابراين احاديث، دولت نمیتواند مالک باشد، بلکه دولت امانتدار است.
جواب اين اشکال اين است که اتفاقاً این احادیث دليل بر مالک بودن دولت است. به خاطر اینکه امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتي بیتالمال را تقسيم میکرد، هرچه در هر روز بیتالمال میآمد بين مردم تقسيم میکرد و در همين روايت است که حضرت بیتالمال را جارو کرد و بعد نماز خواند سپس فرمود: يا دنيا! غُرّي غيري. اینکه امام در همان روز مال را تقسيم میکنند آيا همه مسلمانها در آن روز سهمشان را برمیداشتند؟ قطعاً اینطور نبوده است. وقتي امیرالمؤمنین علیهالسلام در مدينه بود برخي مردم مکه هم مسلمان بودند، سهم آنها يا سهم یمنیها چه میشده است؟ لذا قطعاً اين اموال را حضرت به برخي میداده است و به برخي ديگر هم نمیرسيده است. اين دليل است بر اینکه اینگونه مال در دست حضرت امانت نبوده، بحث ولايت و حکومت است و مال خودش است. حديث اين است که حضرت در يک سال سه بار مال را تقسيم کرد، سپس خراج اصفهان آمد و حضرت فرمود: اي مردم! بياييد سهمتان را بگيريد من نگهبان مال شما نيستم. پس اين روايت هم شاهد است بر اینکه بیتالمال، مال دولت است.
اين حديثي که در مورد خراج اصفهان است از کتاب الغارات است، الغارات که در دو جلد در ايران موجود است شايد یکدهم اين کتاب باشد و حدود بيست جلد آن اينجا چاپ نشده است. در حلب سوريه کتاب کامل الغارات هست، ولي چون کتاب حديثي نيست بلکه تاريخي است، اعتباري ندارد.
بررسی سند حدیث صفو المال
سند حديثي که فرمود صفو المال، مال امام است: «عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع فِي حَدِيثٍ» کلینی در کتاب کافي اين حديث را از علي بن ابراهيم و علي بن ابراهيم از پدرش نقل کرده است.[7] (در هيچ کتابی نيست که پدر جد علي بن ابراهيم که هاشم بوده است چه کسي است، اما در عرب معمولاً اگر کسي اسمش ابراهيم بود و اسم پدرش هاشم بود، بايد اسم جدش خليل باشد. مثلاً هرکس کنیهاش ابوالفضل است بايد حتماً اسمش عباس باشد). پس سند اینگونه شد کليني از علي بن ابراهيم، عن ابيه تا اينجا سند مشکلی ندارد و همه موثقاند. عن حماد بن عيسي؛ يک حماد بن عثمان داريم و يک حماد بن عيسي که هر دو ثقه و معتبر هستند بلکه حماد بن عيسي از اصحاب اجماع است. (اين شخص همان کسي است که امام برايش دعا کرده بود که بيست بار مکه برود او هم بيست بار مکه رفت. دفعه بيست و يکم وقتی به جحفه رفت تا احرام بندد، يادش آمد که امام دعا فرمود بيست بار مکه بروم و این دفعه بيست و يکم است. در همين فکر بود که یکدفعه هوا باراني شد و سيل آمد و ايشان را سيل برد). عن بعض اصحابه عن ابي الحسن، اینکه گفته عن بعض اصحابه حديث مرسل میشود. اگر ما باشيم و این سند باید بگوییم حديث ضعيف است چون معلوم نيست بعض اصحاب چه کسی است؛ اما با توجه به اینکه حماد بن عيسي از اصحاب اجماع است و اصحاب اجماع لايرسلون ولايسندون إلا عن ثقة، اين خود دليل بر وثاقت آن شخص میشود. مخصوصاً اینکه علي ابراهيم و ابراهيم بن هاشم اين حديث را از حماد نقل کردهاند. يعني سه شخصیت جلیلالقدر به اين حديث اعتماد کردهاند که اين خود شاهد آن است که بااینکه بعض اصحاب معلوم نيست و لکن معتبر و موثق است.