1401/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی فقهی قانون تجارت/ حجر شرکت/ حجر شرکت در فقه
خلاصه
• شواهد از بین نرفتن روایات با فقدان اصول اربعمائه
متن
شواهد از بین نرفتن روایات با فقدان اصول اربعمائه
گفته شد که سیره عقلائیه بر این است که شرکت میتواند مالک باشد و طرف معامله قرار بگیرد و عقلا با شرکتها معامله میکنند. شارع نیز از این سیره نهی نکرده است بنابراین معلوم میشود که مورد امضا شارع است.
بعضی گفتهاند احتمال دارد شارع نهی کرده باشد اما نهی شارع به ما نرسیده است؛ بسیاری از روایات به ما نرسیده است و شاید در میان آنها روایتی دال بر نهی شارع بوده است یا مثلاً روایتی بوده است که میگوید مالک باید شخص حقیقی یا موجود خارجی باشد.
اینکه گفته شده است بعضی از احادیث از بین رفته است، صحیح نیست و چیزی از روایات از بین نرفته است. کتاب مدینه العلم شیخ صدوق توضیح داده شد که چیز علاوه بر روایاتی که امروزه موجود است نداشته است.
کتابهای اصول اربعمائه که چهارصد کتاب بوده است که در زمان حضور ائمه علیهمالسلام نوشته شد و مجموعه احادیث شیعه بوده است و الآن این کتابها وجود ندارند و مفقود شدهاند. با مفقود شدن اصول اربعمائه مانند کتاب مدینه العلم شیخ صدوق، چیزی از روایات از بین نرفته است.
برای این مدعا چند شاهد یا قرینه وجود دارد:
1- شانزده اصل از اصول اربعمائه وجود دارد که به اصول السته عشر معروف هستند. هیچ حدیثی در این شانزده کتاب وجود ندارد که در کتابهای حدیثی وجود نداشته باشد و تمام احادیث این شانزده کتاب در کتابهای کافی، من لا یحضره الفقیه و ... وجود دارد. ازاینجا معلوم میشود که بقیه اصول اربعمائه هم همینطور بوده است. اصول اربعمائه در مقابل کتب اربعه یا کتابهای دیگر نبوده است، یعنی اینگونه نیست که اصول اربعمائه کتابهایی است و کتاب کافی کتاب دیگری است؛ بلکه کتب اربعه که جوامع اولیه هستند از روی آن چهارصد کتاب نوشته شدهاند. کتاب کافی نوعی بازنویسی اصول اربعمائه است لذا با گمشدن این اصول ضرری وارد نمیشود.
2- وقتی کتاب کافی (که نوشتن آن حدود بیست طول کشیده است و حدود سال سیصد نوشته شده است) نوشته شد، علما دیدند مراجعه به این کتاب راحتتر از مراجعه به چهارصد کتاب است. چون هرچه در اصول اربعمائه آمده است در این کتاب وجود دارد لذا نیازی به اصول اربعمائه نداشتند. این مربوط به سال سیصد و پنج تا سیصد و ده است. حدود هفتاد هشتاد سال بعد کتاب من لا یحضره الفقیه نوشته شد و کافی را کنار گذاشتند چون مراجعه به آن راحتتر بود. حدود هفتاد هشتاد سال بعد کتاب تهذیب نوشته شد و من لا یحضره الفقیه و کافی و اصول اربعمائه را کنار گذاشتند. علمای شیعه قرنها به تهذیب شیخ طوسی عمل میکردند؛ البته تهذیب و استبصار درواقع یک کتاب هستند و استبصار متممی برای تهذیب است. شاهد این مطلب آن است که بااینکه اعتبار کتاب کافی از همه کتب اربعه بیشتر است ولی نسخههای خطی کتاب کافی خیلی کم است ولی نسخههای خطی کتاب تهذیب بسیار زیاد است و حدود چهارصد الی پانصد نسخه خطی از آن وجود دارد. اینکه امروزه این تعداد از کتاب تهذیب نسخه خطی وجود دارد اما نسخه خطی کتاب کافی کم است، شاهد آن است که کتاب کافی را علما زیاد اعتنا نمیکردند و بیشتر به تهذیب میپرداختند.
علما ابتدا به اصول اربعمائه عمل میکردند، سپس به کافی مراجعه میکردند چون یک کتاب بود. بعد از کافی به من لا یحضره الفقیه رجوع کردند چون سهلالوصول بود و بعد به تهذیب که سهلالوصولتر از آن دو بود مراجعه کردند.
3- مرحوم شیخ صدوق اصول اربعمائه را داشته است و قبلاً گفته شد که شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه مینویسد: این کتاب را در حالی مینویسم که خط ائمه علیهمالسلام نزد من موجود است. (من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 142) در زمان ائمه علیهمالسلام شیعیان حدود شش هزار و ششصد کتاب نوشتند که کتاب حدیثی بودند و کلمات ائمه علیهمالسلام در آنها نقل شده بود ولی به چهارصد کتاب اصول اربعمائه گفته میشود. شیخ صدوق این شش هزار و ششصد کتاب را داشته است که الآن تقریباً همه آنها از بین رفته است. شیخ صدوق که این کتابها را داشته است دو کتاب فقهی نوشته است: هدایه و مقنع و هر دو موجود است و این دو کتاب از همان کتابهایی است که آیتالله بروجردی به عنوان اصول متلقات مطرح فرموده است. تقریباً ده پانزده کتاب است که به آنها اصول متلقات گفته میشود. (اصول متلقات کتابهایی هستند که متن آنها عین روایت است؛ مثل شرایع پدر صدوق که به فقه الرضا معروف است، کتاب هدایه و مقنع شیخ صدوق، کتاب نهایه شیخ طوسی، کتاب نکت النهایه محقق حلی، کتاب جواهر الفقه قاضی ابن براج، کتاب مراسم سلار، کتاب انتصار سید مرتضی و...) شیخ صدوق و پدر او از کسانی است که عین روایت را به عنوان فتوا مینوشتند یا میگفتند. این دو کتاب صدوق که موجود است، سطر به سطر عین روایت هستند بااینکه اسم ائمه را ندارند و ما میتوانیم کلمه به کلمه آنها را در روایاتی که در کتب امروزه موجود است بیابیم. چیزی در این دو کتاب نیست که در روایتی پیدا نشود. معنایش این است که صدوق بااینکه آن روایات را داشته است چیزی غیر ازآنچه روایاتی که ما داریم نداشته است، چون هرچه در این دو کتاب نقل کرده است در روایات ما وجود دارد.
در آن زمان کلینی یا صدوق یا شیخ اگر یک حدیث را به ده روایت میدیدند که همه یک مطلب را بیان میکردند، یکی را انتخاب کرده و نقل میکردند و بقیه را حذف مینمودند. معنای این حرف آن است که مطلبی از روایات نیفتاده است بلکه تکرارها افتاده است و این ضرری ندارد. بله اگر نقل میکردند بهتر بود چون باعث تواتر روایات میشد.
4- شاهد دیگر آن است که اگر بعضی از روایات از بین بورد دیگر هیچ روایتی قابلاعتماد نیست؛ علت آن است که در این روایات موجود، عام در یک روایت آمده است و خاص در روایت دیگر، مطلق در یک روایت آمده است و مقید در روایت دیگر؛ یعنی روایات قرینه بر یکدیگرند. کسی نمیتواند بگوید من فقط سوره بقره را قبول دارم و هر چه در آن هست عمل میکنم، چون خیلی از مطالب در سورههای دیگر است که قرینه و مخصص برای مطالب سوره بقره هستند و باید کل قرآن را یککلام در نظر گرفت. روایات هم همینطور هستند؛ تمام مطالب درباره نکاح و طلاق و نماز و ... یکجا بیان نشده است بلکه پراکنده هستند و بعضی قرینه بر بعض دیگر هستند. اگر بعض روایات مفقود بشود، احتمال دارد قرینه سایر روایات از بین رفته است پس کل روایات بیاعتبار خواهند شد.
سیره علما در طول تاریخ بر این بوده است که به یک روایت عمل نمیکردند مگر آنکه بقیه روایات را هم ببینند و هنگامیکه قرینه یا مخصصی نمییافتند، به آن روایت عمل میکردند که معنایش آن است که مخصص وجود ندارد.
اگر چیزی از روایات از بین رفته باشد کما اینکه قطعاً از بین رفته است یا در غیر احکام است، مثلاً امام حسن عسکری علیهالسلام، یکصد و بیست جلد کتاب تفسیر داشته است که از بین رفته است و به ما نرسیده است، یعنی روایات قصص و تاریخ و تمثال آن از بین رفته است و یا اینکه احادیث احکام اهل تسنن از بین رفته است، مثلاً ابوبکر پانصد حدیث از پیامبر نقل کرد و بعدازآنکه قرار شد حدیث نقل نکنند، این احادیث را سوزاند و پس از صدسال که حدیث نوشتند امروزه در از ابوبکر یکصد و سی حدیث وجود دارد، یعنی یقیناً دوسوم احادیث ابوبکر از بین رفته است. سنیها احادیث را نمینوشتند چون ابوبکر و عمر نهی میکردند و حتی شلاق میزدند، طبیعی است که احادیث از بین بروند. مثال دیگر آنکه بخاری میگوید وقتی خواستم این کتاب را بنویسم 650000 حدیث داشتم که از آنها این کتاب را نوشتم، این در حالی است که کتاب پنج هزار حدیث دارد یعنی ششصد و چهلوپنج هزار حدیث آن از بین رفته است. احمد حنبل وقتی میخواست مسند را بنویسد هفتصد هزار حدیث داشته است که سی هزار حدیث نقل کرده است و ششصد و هفتاد هزار حدیث را نقل نکرده است و از بین رفته است. صد الی صد و پنجاه دوران منع تدوین حدیث بوده است که بسیاری از احادیث اهل سنت از بین رفته است. کما اینکه میخواهیم درباره احادیث موضوعه یا جعلی صحبت کنیم باید از احادیث اهل تسنن مثال بزنیم چون در شیعه حدیث جعلی وجود ندارد، بلکه در احادیث سنیها، حدیث جعلی زیادی وجود دارد. علامه امینی نصف یک جلد از الغدیر را به احادیث جعلی اهل سنت اختصاص داده است.
5- اصولیهای شیعه وقتی از عام و خاص بحث میکنند، میگویند: عمل به عام قبل از فحص از مخصص جایز نیست و معمولاً میگویند: «لو کان لبان»[1] [2] [3] «لو کانت لوصلت الینا» [4] شیخ در رسائل میفرماید: اینکه عمل به عام قبل از فحص از مخصص است، مراد مخصص واصل است. [5] اگر بگوییم مخصصی بوده است ولی به ما نرسیده است، دیگر نمیتوان به عام عمل کرد. همیشه سیره عمل بر این بوده است فرض بر آن است که باید در مظان وجود دلیل تحقیق کنیم و اگر دلیل نبود، پس وجود ندارد.
6- قرآن کریم میفرماید: ﴿قُلْ لاٰ أَجِدُ فِي مٰا أُوحِيَ إِلَيَّ﴾.[6] یعنی همینکه دلیل بر حرمت نیافتیم، کافی است تا بگوییم حلال است، نه آنکه دلیل بر حرمت نبود. لازم نیست دلیل بر حرمت نباشد بلکه همینکه نیافتیم کفایت میکند. درست است که خطاب به پیامبر اکرم است و نیافتن رسول خدا دلیل قطعی بر عدم وجود است، ولی به قول شیخ انصاری: «تجری مجری الشمس» یعنی گرچه مخاطب آیات رسول خداست اما امت باید عمل کنند. همینکه رادعی یا منعی از طرف شارع نیافتیم، کافی است که بگوییم وجود ندارد.