99/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ترتیبی(سوره بقره)/سوره بقره(آیه40) /یاد خداوند و تناسب آن با شکر الهی
﴿یا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ﴾[1]
به لحاظ ارتباط این آیه با آیات قبل، پس از قصه جناب آدم و خلقت و خلافت ایشان و ارزشها و نعمتهایی که به ایشان داده شد، و بهشت و هبوط ایشان، بعد از آن خطاب به بنی اسرائیل است. معلوم میشود حکایت بنی اسرائیل و قومشان اهمیت خاصی دارد. به لحاظ سیر ترتیبی حکایات هم اولین حکایت، حکایت جناب آدم علیه السلام است، و دومین آن حکایت بنی اسرائیل است. بیشترین انبیاء، در میان بنی اسرائیل و از آنها بودند. ذکر حضرت موسی علیه السلام و حکایتهای ایشان در طول زندگیشان به کرّات در قرآن آمده است. تقریباً بیش از 133 مرتبه حکایت جناب موسی و ذکر ایشان علیه السلام در قرآن آمده است؛ که بیشترین حکایت قرآنی است.
ذکر هم به معنای یادآوری است. بحثی است که آیا ذکر، طریقیت دارد یا موضوعیت؟ شما گاهی این لیوان آب را بررسی میکنید و گاهی آب را استفاده میکنید. طریقیت ابزار است. ذکر هم موضوعیت ندارد، طریقیت دارد. ذکر برای رسیدن به حضرت حق است. لذا در این آیه کریمه میفرماید: یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم. نعمت مرا یادآوری کنید. و این بهترین دلیل است که ذکر موضوعیت ندارد.
از این آیه وجوب شکر منعم را استفاده میکنیم. نعمت، منعم دارد. منعم ذات باری تعالی است. سؤال این است که نسبت ذکر و شکر چیست؟ ذکر طریقیت دارد و مسیر و راه برای حقیقت و منعم است. شکر موضوعیت دارد. فاسألوا اهل الذکر یعنی ائمه علیه السلام طریق الی الله هستند. نعمتی که به بنی اسرائیل داده شده است، مورد یادآوری باری تعالی است. نعمتی که به بنی اسرائیل داده شده هم آب و هوایی و به لحاظ جغرافیایی سر سبز است. سوریه و فلسطین جزو مناطق خوش و آب و هوای دنیا هستند. به لحاظ معنوی هم انبیا از بنی اسرائیل بودند. نعمت، هم نعمت مادی و هم معنوی است. و اذکرونی اذکرکم بهترین دلیل بر این است. ما اگر یاد حضرت حق بودیم، حضرت حق هم یاد ما است. اگر متذکر به نعمت بودیم و یادآوری و شکر کردیم، به نعمت میرسیم. جالب است که انبیاء، قرآن، تورات، انجیل و زبور هم مصادیق ذکر هستند. ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾.[2]
وفا به معنای تمام کردن شیء است. وقتی ظرفی را پر میکنیم، میگویند اوفی الکیل؛ یعنی ظرف را پر کرد.
راغب می نویسد: «الوَافِي: الذي بلغ التّمام».[3]
عهد هم معنای مصدری و هم اسم مصدری میتواند داشته باشد. مانند خلق؛ که هم به معنای آفریدن است و هم آفریده. عهد هم به معنای پیمان و پیمان گرفتن است.
در المفردات آمده است: «العَهْدُ: حفظ الشيء ومراعاته حالا بعد حال، وسمّي الموثق الذي يلزم مراعاته عَهْداً».[4]
عهد من را به اتمام برسانید. اتمام عهد به مرحله عمل است. نتیجه و پایان، عهد نیست. عمل و تذکر و انجام آن، وفای به عهد است. اینجا مرحله عمل را از بنی اسرائیل خواستهاند؛ نه وفای علمی که بدانند عهدی هست.
عهد الهی چیست؟ پیمان الهی خود همین نعمتی است که حضرت حق بیان فرمودند. اگر این طور باشد ذکر خاص پس از عام است. عام، نعمت است و عهد، خاص است. الم اعهد الیکم یا بنی آدم، عهد الله است.
عهد تورات است یا انجیل یا نبوت است یا الم اعهد الیکم ... است؟ مختلف است. عهد مطلق است. آنی که ما به وسیله آن به وفا و به اتمام و تمام میرسیم، این عهد الله است. عهد الله آن چیزی است که بشر به کمال میرسد. یکی از آنها تکلیف است؛ که وسیله کمال و تشریف و تشرف بشر است. تکلیف، عهد الله است. ایمان به رسول و کتب و رسل قبلی، جزو عهد الهی است. وفای خداوند به عهد، جز تشریف در محضر الهی چیز دیگری نیست.
مطلب کلامی اینکه خدا عهد دارد یا خیر؟ عهد نسبت به باری تعالی صحیح هست یا خیر؟
نظر ما این است که صحیح است. چرا که مانند نسبت توبه است. عهد الله محفوف به دو عهد خلقی است. عهدی که ارتباطش را به حضرت حق میبندد. حال که حضرت حق عهد او را قبول کرد، جزای عهد است. اوفوا بعهدی اوف بعهدکم؛ اگر وفای به عهدم کردید، وفای به عهد شما میکنم. عهد ابتدایی از جانب انسان است، عهد نهایی از سوی خداوند است.
ایای، تقدمش دلیل بر حصر است. فارهبون؛ رهبت اضافه به حضرت حق شده است. باید از حق و از خدا ترسید. خدا، ترس ندارد، ولی عظمت و دهشت دارد. فایای فارهبون، تعلیل ذکر نعمت و وفای حضرت حق و انسان هر دو است. اگر کسی خشیت و رهبت داشت که تنها باید از حضرت حق ترسید، باعث میشود انسان مواظب خودش و عهودش باشد. وفای به عهد قانونی همگانی است. ما در مسائل اصولی و فقه نظری داریم که خطابات عام هستند. وفای به عهد هم همگانی است و مسلمان و غیر مسلمان باید وفای به عهد داشته باشند.
این رهبت همان خشیت است. خوف یا عقلی است یا نفسی. خوف نفسی، خوف از انتقام است، ولی خوف عقلی از مقام حضرت حق میترسد. ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾.[5] یکی برای خشیت و دیگری برای نتیجه خشیت. منزل خوف، از منازل سیر و سلوک است. خوف، بستر رجاء است. اگر خوفی نباشد رجائی نیست. سیر و سلوک دو بال دارد؛ بال خوف و بال رجاء. اینجا چون مرحله اول است، خوف و رهبت وجود دارد. خوف، مرحله انجام تکالیف است. ولی برخی اولیای الهی به جایی میرسند که به تعبیر مولی علی علیه السلام «ما عبدتك خوفا من نارك، ولا طمعا في جنتك، لكن وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك»[6] ، می شوند. بعد میرسد به ذاتی که ﴿أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾.[7] تلازمی است بین دعوت به یادآوری به نعمت خدا و بین وفای به عهد حضرت حق و وفای به عهد انسان. عهد الله و عهد الانسان است. بعد دعوت به توحید که ایای فارهبون باشد. هم توحید هم نبوت و هم معاد ذکر شد. وفای به عهد برای دعوت به توحید است. برای اینکه تنها از او بترسد. هم توحید نظری است و هم توحید فعلی. اینکه انسان در کارهایش خوف داشته باشد. رهبت و خشیت مراتب است نه مرحله.