99/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ترتیبی(سوره بقره)/سوره بقره(آیات32-33) /اصول تربيتي تعليم فرشتهها و معناي قول
﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾
﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ۖ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾[1]
عرض شد؛ تعلیم اسماء برای جناب آدم آن هم تمامی اسماء، یک امتیاز و کمال است. همین نیز باعث سؤال فرشتههای الهی است. این منافات ندارد که جناب آدم علیه السلام، در مقام تکوین تعلیم، همه اسماء را داشته باشد، و در مقام تشریع علوم توسط فرشته وحی، به او افاضه شود. منافات ندارد که انسان کامل، معلم فرشتگان الهی است. این تعلیم را بلاواسطه فرا گرفت و این «علّم آدم الاسماء کلها»، به جایی رسید که گفتند: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا». ادبشان، اقتضای چنین جملهای داشت. از این گفتمان چند مطلب قابل استفاده است:
خداوند خطاب میکند که به اسمای اینها خبر بده. آنها گفتمانشان این بود که «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؟»، در جواب آن خدا خطاب میکند؛ «یا آدم انبئهم بأسمائهم». به اسمای اسما یا اسماء فرشتگان. تعبیر انباء، با اینکه عنوان تعلیم شد، برای این است که از طریق انباء برای فرشتههای تعلیم و معرفت حاصل میشود. آنچه برای فرشتههای الهی است، تهیه خبر است. برای جناب آدم، عنوان حقیقت است. فرشتهها گزارشگری اسماء را میدانند، ولی تعلیم اسماء در اختیار حضرت حق و انسانی است که مورد تعلیم واقع شده است.
«قال»، تکوینی است. قول، در قرآن غیر از قولِ ما است؛ که گفتن با سخن و حروف است. قول باری تعالی اعم از سخن اصطلاحی و غیر آن است. تصرفات در هستی هم، قول است. این قول، تکوینی است. ما بحمد الله به این نتیجه رسیدیم که این قول، اثبات تکوینی و ارائه تکوینی به جناب آدم است. در مثال مناقشه نیست؛ معلمی دست بچه را میگیرد، تا حروف را بنویسد. دستش را روی دست شاگرد میگذارد تا بنویسد. انبئهم، مرحله ارائه است. اخبار به ارائه نیاز دارد. انبئهم باسمائهم بعد از دانشگاهی است که سؤال شده است، و اکنون میخواهد عظمت آدم علیه السلام را معلوم کند.
در آیات گذشته هم داشتیم؛ «انبئونی بأسماء هولاء» که به فرشتهها هم خدا فرمود؛ ولی عاجز بودند. وقتی به آدم گفت؛ از باب ﴿إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾،[2] آدم شروع کرد به گزارشگری. او به اشراق رب میتواند، حالاتشان را بگوید. اصرار داریم این آدم هم، آدم نوعی است؛ ولی منافاتی با آدم شخصی ندارد؛ به عنوان اول ما خلق الله. این انسان کامل است که همین گفتمان برایش هست. فلما انبئهم بأسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الاض. مثل معلمی که میخواهد ثابت کند که یکی از اطفال از باقی جلوتر است. ببینید اینها اسماء، شما هم یادتان است.
فلما انبئهم بأسمائهم..
وقتی اسماء اسماء، را گزارش کردند؛ یعنی الفاظی که با آن هم میخوانیم. بعد،گفتمان بعدی آدم را خطاب کرد؛ اخبار کرد از حالات فرشتهها و اسماء الله را گزارش کرد. حالا خدا میفرمایند: گفتم من، غیب آسمانها و زمین را میدانم. غیب، اضافه به آسمان و زمین شده است. اسم جنس ارض، شامل همه است.
این یک امر غیبی است؛ که با اینکه شما فرشتهها خود مصداق غیب هستید، ولی معنای غیب را نمیدانید. و ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[3] از مصادیقش، فرشتهها هستند. همین درس ما، از آثار فرشتههای الهی است. اگر جبرائیل آیات را نمیآورد، و رسول مکرم صلی الله علیه و آله این کلمات را دریافت نمیکردند، و حضرت امیر علیه السلام کتابت نمیکردند، به این کتاب دسترسی نداشتیم. کسی که از مصادیق غیب است، خدا میفرماید: ﴿غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾.[4] این دو هم نماد بلندی و سفلی است. بلندی آسمان و پایینی زمین است. طبقه طبقه بودن در قرآن، شاید مرادش در طول هم بودن عوالم است. عالمی که ما زندگی میکنیم با عالم خدا، مانند حبه خردلی است، در یک بیابان وسیع. هنوز نسبت بزرگی و کوچکی اضافه کنیم، نمیرسیم.
این عوالم، نسبت به ما سوی الله این گونه است.
و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون
«اعلم»، تکرار شد، و متعلقش هم آمد با تغییر. آنجا در «اعلم» اول، خارج از فرشتههای الهی است، و اینجا داخل در فرشتههای خدا است. مقام خلافت انسان را، کتمان میکردند. خدا میفرماید: من عظمتی دارم که شما نمیدانید.
خداوند میخواهد بگوید: این موجود زمینی بر خیلی از موجودات آسمانی، غلبه دارد. جواب آن بخش از سخن فرشتهها، این جمله حضرت حق است.
نفرمود: «و قال» بلکه فرمود: «قال»؛ بدون حرف عطف آمده است. عطف هم یکی است، و هم چند تا. در اینجا مفرد آوردند؛ یعنی قدرت انسان و ضعف فرشتهها. دلیل بر این است؛ که اراده الهی در وجود اراده انسانی تجلی دارد. بحثی در حکمت است که اراده زائد است یا عین ذات.
خداوند می خواهد، فرشتگان را از اسمای حقایق عالم، خبر کند. آدم، آنها را از اسماء با خبر کرد. مانند اینکه معلمی بگوید: من این را به شما گفتم، شما برای دیگران القاء کنید. این آیه، فرع بر قبلی است. آیه قبلی وابسته به قبلی.
در این آیات چقدر «قول» مطرح شده است. هشت مرتبه عنوان «قول» تکرار شده است.
جالب این است؛ که این قول و گفتمان در آیات دیگر هم تکرار میشود. و اذ قال ربک للملائکة اسجدوا لآدم.
آنچه آن را نمیدانستند و پنهان میکردند، خدا برای آنها توضیح داد. کتمان، یا به جهل است و یا به استکبار. جاهل مقصر و یا قاصر. شیطان جهلش، استنکاری است.
همین دلیل بر این است؛ که آدم علیه السلام از فرشتههای الهی قویتر است. حقیقت علم به نظر ما دست حضرت آدم علیه السلام است، و مشرف بر عالم است. باقی علوم همهاش، رقیقه این علم است و پرتو آن.
فرق بین تعلّم و انباء را همین میدانیم. برای فرشتهها نمایش مطرح شد، و برای حضرت آدم علیه السلام، انباء مطرح شد. این خود شاهد دیگری است که فرق بین حقیقت علمی و رقیقه علمی، در حقیقت بیواسطه و رقیقت با واسطه است. فرق سایه با صاحب سایه در حقیقت و پرتو است. این گزارش پرتویی از حقیقت انسان است. این رقیقت از این حقیقت، جدا نیست.