99/10/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ترتیبی (سوره بقره) / تفسیر آیه30/بررسی مفردات آیه
﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾؛[1]
﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾؛[2]
در کریمه 29،که جلسه گذشته بحث شد که دلیل بر عظمت انسان است، این بود که آفرینش همه موجودات، آنچه در آسمانها و زمین است؛ در این هفت طبقه آسمان و زمین، برای انسان بود و انسان، مسخِّر این موجودات است و اینها تسخیر شده انسان هستند. انگیزه این تسخیر هم، شاید این باشد که واسطه در برهانهای توحید، قدرت و علم است. «و هو بکل شیء علیم»؛ به همه چیز عالم است. از اموری که با آیه تناسب دارد، علم به عظمت انسان و اینکه انسان، موجودی است که امانتدار زمین و آسمان است؛ ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾؛[3] ما امانت را بر آسمان و زمین عرضه کردیم؛ ولی نتوانستند حامل این امانت باشند؛ ولی انسان، حامل این امانت است. از باب تفسیر آیه به آیه، مسخر بودن انسان، به خاطر حامل بودن امانت الهی است؛ میتوانیم بگوییم انسان، امین الله است؛ بزرگترین امانت، دست انسان است.
﴿و اذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة ... ﴾
پیوستگی آیات به یکدیگر که معتقد به آن هستیم؛ گویا آیه کریمه 30، تعلیل این است که چرا خداوند ﴿خلق لکم ما فی الارض جمیعا﴾؛ چون انسان، خلیفه حضرت حق است. از این آیه تا هشت آیه دیگر، راجع به عظمت و خلافت انسان است؛ اینکه انسان، خلیفه الهی است. در این آیه که سرآغاز این هشت آیه آینده است، جایگاه عظیم انسان که خلافت باشد و جایگاه این انسان در نظام احسن الهی، بیان میشود.
جالب است که با جمله اسمیه هم بیان میشود؛ با کلمه «إنّ» که حرف تاکید است؛ و جمله هم دلیل بر این است که این جعل، از جعلهایی است که استمرار دارد. و حضرت حق، با عنوان «انّی» مطرح فرموده؛ آن هم به عنوان گفتمان حضرت حق با فرشتههای الهی.
نگاه اجمالی آیات را بیان میکنیم؛ پیشنیازی برای تفسیر آیه است.
«إذ»، متعلق به کجاست؟ ظاهرا متعلق به «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» است؛ به یاد بیاور؛ گفتمان باریتعالی با فرشتهها این است که حضرت حق به فرشتهها فرمود. «قال» در قرآن بر خلاف قولهای متداول که سخن و گفته اصطلاحی است، اصطلاحی نیست؛ بلکه اعم از سخن اصطلاحی و غیر اصطلاحی است. کلمه «قول» یعنی اظهار ما فی الضمیر؛[4] آنچه در نهان دارد، آشکار میکند؛ با لفظ، اشاره، کتابت یا حتی با خلقت و آفرینش باشد.
عنایت دارید که اینجا صحبت از خلافت انسان و آدم است. در اینجا ان شاء الله بحث خواهیم داشت که آیا مراد از خلیفه، شخص آدم است یا شخصیت و مقام انسانیت آدم است؟ ما عرضمان این است که منافات ندارد که هم شخص جناب آدم باشد و هم شخصیت او باشد؛ اما خلافت، برای شخصیت جناب حضرت آدم است؛ به اصطلاح بهتر برای آدم نوعی است.
بحثی بین آقایان هست که کلمه «إذ» در آیات شریفه قرآنی، حرف زائد است یا حرفی است که دارای معنا است؛ بعضی از مفسرین، معتقدند «إذ» در اینجا زائده است.[5] با کمال معذرت عرض میکنیم، اعجاز و عظمت قرآن به این است که حتی حرف زائد هم ندارد؛ جناب فخر رازی که امام المشککین است، وقتی اظهار نظر میکند نسبت به این «إذ» میگوید: حق آن است که در قرآن، کلمه زائد نداریم؛[6] و این، قول حقی است؛ در قرآن، هیچ کلمه زائدهای نداریم؛ هر حرفی و کلمهای در قرآن، جایگاه خاص خودش را دارد.
اینکه متعلقش چه باشد؟ مفاد آیه باشد؟ یا مفاد گفتمان باشد؟ یا ذکر باشد؟ متعلق به محذوف باشد؟ و محذوف، چه فعلی باشد؟ بین اهل ادب، در این آیه اختلاف شده است. از آنجا که قبلا هم داشتیم که آیات و حتی کلمات و حروف و بالاتر، سور پیوستگی خاصی دارند، اگر قرار باشد آیات شریفه قرآن را بفهمیم و نظر قرآن را بگیریم، باید نظر مجموع آیات را بگیریم، نه اینکه یک قسمت را بگیریم و باقی را رها کنیم؛ برای همین، تفسیر به رأی هم مطلوب نیست؛ قرآن، همهاش مانند یک کلمه است؛ این یک کلمه و یک جمله، اینجا خودش را نشان میدهد.
کلمه «إذ»، منصوب به «أُذکُر» باشد،[7] یا متعلق به «قالوا»،[8] تفاوت ادبی است؛ اگر متعلق به «أُذکُر» باشد، محلا منصوب است، به عنوان مفعول به؛ ولی اگر متعلق به «قالوا» باشد، به عنوان ظرف و مفعول فیه است؛ با تفاوتهای مفاعیل آشنایی دارید؛ اشاره کافی است؛ العاقل یکفیه الاشارة.
نگفت: «إذ قال الله»؛ فرمود: «إذ قال ربک»؛ نفرمود: «قال الرحمن»؛ اسم جلله و اسم عام و اسم ذاتی و وصف عام را هم نیاورد؛ اسم فعل را آورد؛ فرمود: پرودگار تو گفت. خاطر مبارک هست که گفتیم آفرینش و پرورش است؛ آفریدگاری و پروردگاری، متعلق حمد است؛ میشود گفت: آفریده و پروریده، دو نعمت خاص خداوند هستند؛ در آیات قبل، صحبت از آفرینش و پرورش شد. «خلق لکم ما فی الارض جمیعا»؛ اینجا فرمود: «و اذ قال ربک...»؛ ارتباط ربوبیت در مقام تعلیم و تعلم و خلافت و جعل خلافت انسان، بهترین تعبیر است. وصف به شیء، مشعر به علیت است؛ پس وصف به رب، یعنی هم خلقت تو، برای پرورش تو است؛ و هم خلافت تو، برای پرورش تو است.
این «للملائکة» در تعبیر «ملائکة»، «ملئک» و «ملک» و «مئلک» در اوزان مختلف هست؛ حالا مقلوب باشد (ملئک) یا نباشد (مئلک)، جمع به «مئالک» بسته نمیشود؛ بلکه به «ملائک» جمع بسته می شود.[9] «ملک»، به معنای قدرت و تسلط است؛ [10] گرچه بعضی واژهشناسان، ملائکه را عبری میدانند؛[11] ما در کلمات مشهور داریم که الفرق بین العبری و العربی بالتقدم و التأخر؛ یک عربی و یکی عبری است.
بحثی ان شاء الله درباره فرشتههای الهی خواهیم داشت؛ در اینکه تای ملائکه، تای تأنیث است و یا نیست؛ برخی گمانشان این بود که ملائکه، حالت تأنیثی دارند؛[12] ولی نه اینگونه نیست. عنوان ملائکه در قرآن، یکی از عنوانهایی است که به کرّات و مرّات استعمال شده است. اینجا، اولین باری است که کلمه ملائکه در سیر ترتیبی قرآن مطرح شده است.
بحث دیگری است که بر طایفه دیگر و جن، ملائکه اطلاق میشود یا خیر؟ ملائکه رؤیت نمیشود و جن هم همینطور؛ از این باب که هر دو پوشیده هستند.
جعل، به معنای قرارداد است.[13] ﴿إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ﴾؛[14] اینجا دارد: «انی جاعل فی الارض خلیفة»؛ دو گفتمان است؛ یکی برای خلقت و دیگری برای خلافت. «جعل»، قراردادی است که حاکی از واقعیت و حقیقت است. مباحث جعل در حکمت، از سنگینترین مباحث است؛ جعل بسیط و مرکب، مفاد کان تامه و ناقصه را مستحضرید.
آیا این «خلیفة»، تای آن تأنیث است یا مبالغه؟ مانند: تای عقیلة است که برای مبالغه است، نه تأنیث.[15] «خلیفة»، بر وزن فعیلة به معنای فاعل است نه مفعول.[16] «خلیفه»، یعنی جانشین سابق؛ یعنی ملحوق به او و کسی که جای او مینشیند. ما یک امام داریم و یک خلیفه؛ امام، با توجه به جلوداری و آینده است و خلیفه، با توجه به گذشته است؛[17] در مصداق و شخص واحد که هم خلیفه است و هم امام، هم گذشته مطرح است و هم آینده. تای عقلیة و خلیفه، مبالغه است. این آیه یکی از آیههایی است که واقعا باید در آن تأمل کنیم.
واژه دیگری که اینجا مطرح است، واژه «سفک» و «دماء» است. «سفک»، به معنی ریختن[18] و «دماء» هم، جمع «دم» به معنای خونها است؛ یعنی خداوند به فرشته ها فرمود: من در زمین جانشین انتخاب میکنم؛ «قالوا»؛ فرشتهها گفتند: آیا در زمین کسی قرار می دهی که در آن خونریزی کند.
«و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک»؛ و ما تسبیح به حمد تو و تقدیس تو را داریم؛ ماده «تسبیح» باب تفعیل از ماده «سبح» به معنای رفت و آمد است؛[19] ﴿إِنَّ لَكَ فِي اَلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا﴾؛[20] صبح که بیرون میآییم، مردم چقدر جنب و جوش دارند؛ این همان «سبح» است؛ رفت و آمدهای مکرر را عرب، «سبح» می گوید؛ «تسبیح» را هم که تسبیح میگویند، به خاطر رفت و آمد انسان، در حالات ذکری و تسبیحی است.
«تقدیس» هم از ماده «قدس»، به معنای طهارت و پاکی است؛[21] عرب به ظرفی که انسان آب میریزد که وضو بگیرد، به عنوان «مُقَدَّس» و «قَدَس» به کار میبرند؛[22] و تفاوت این تقدیس که به معنای تطهیر است با تسبیح این است که تسبیح، منزه ساختن خداوند از شریک است؛ ولی تقدیس، منزه دانستن خداوند از هر عیبی است؛[23] میتوانیم بگوییم: تقدیس اعم است و تسبیح اخص است. در بحث اسماء و صفات، اینها یک جامعیت خاصی دارند.
ان شاء الله خداوند به ما توفیقی بدهد که به حقیقت این آیات برسیم؛ بخصوص این آیه که مربوط به جعل خلیفه و تسبیح و تقدیس است و تا میتوانیم در حال تقدیس و تسبیح باریتعالی باشیم.