درس تفسیر استاد هادی عباسی‌خراسانی

1403/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: تفسیر ترتیبی سوره نساء/آیه 125-127 /دستور العمل‌های سلوکی قرآن

 

﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا﴾.[1]

﴿وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطًا﴾.[2]

﴿وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا﴾.[3]

1- خلاصه آیات گذشته

در آیه‌ی گذشته حضرت حق فرمودند: «کسانی که عمل صالح دارند، چه زن و چه مرد باشند و ایمان داشته باشند، این‌ها وارد بهشت می‌شوند و کوچک‌ترین ظلمی در حق این‌ها صورت نمی‌گیرد و بیان شد که عمل صالح هم فعلی است که هم حسن فعلی و هم حسن فاعلی دارد.

2- تفسیر آیه 125

2.1- تبعیت از حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)، ویژگی بهترین دین‌داران

این آیه از غرر آیات قرآن است که هم بیان اندیشه‌های اسلامی و هم بیان انگیزه‌های اسلامی دارد و از آیات بسیار بابرکت و کاربردی است که سیروسلوک انسان را تدوین و تحریر می‌کند.

«وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا»؛ چه کسی به لحاظ دین بهتر است. «أحسن» که با افعل تفضیل در اینجا آمده، احسن تفضیلی نیست؛ بلکه أحسن تعیینی است؛ یعنی مشخص می‌کند کسی دین او احسن است که این‌گونه باشد: «مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله»؛ کسی که تسلیم حضرت حق باشد؛ یعنی در عقیده و اندیشه، تسلیم باری‌تعالی باشد ـ «وَهُوَ مُحْسِنٌ»؛ درحالی‌که محسن است؛ یعنی هم اندیشه‌ی سالم و هم انگیزه‌ی صائب دارد، هم کارش از روی عقیده انجام می‌گیرد و هم کار خوبی انجام می‌دهد.

پس از اینکه دستور کلی صادر شد که بهترین دین، تسلیم حضرت حق و نیکوکار بودن‌ است، سیر عملی و مصداق عملی این‌گونه بودن را حضرت حق بیان می‌کنند. در واقع این آیه از آیاتی است که هم اندیشه و هم قانون کلی و هم مصادیقی از کسانی که دین آن‌ها أحسن است را بیان می‌کند. چه کسانی «أسلم وجه» هستند؟ کسانی که «واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا»؛ کسانی که تابع ملت حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) باشند و درحالی‌که آن‌ها حنیف هستند، این‌ها مصداق این آیه هستند.

2.2- معنای «حنیف»

«حنیف» به معنای تمایل از باطل به حق است؛ در مقابل جنیف که تمایل از حق به باطل است.[4] و حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) را به این دلیل حنیف می‌گفتند که از بت‌سازی و بت‌پرستی، به حق و یکتاپرستی تمایل داشتند. و واژه‌ی ملت را قبلاً بیان کردیم که در مورد کسانی که عقیده‌ی واحد و روش واحد داشته باشند، ملت می‌گویند و ملت هم، امام واحد و هدف واحد دارند.

2.3- چند وجه در معنای «خلیل»

2.3.1- وجه اول و دوم

«وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا»؛ خداوند حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) را خلیل اتخاذ و انتخاب کرد و اتخاذ در اینجا به معنای انتخاب است.[5] «خلیل» یا از «خُلّت» به معنی دوستی، یا از «خَلّت» به معنای نیاز حاجت است.

2.3.1.1- مؤید برای معنای دوم (خلیل به معنای حاجت)

اگرچه اکثر مفسران نظر اول را دارند؛ اما طبق فرمایش‌های حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) که فرمودند: «أما إليك فلا وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَنَعَمْ»؛ من محتاجم؛ ولی محتاج به خدا هستم. و این بیان با نظر دومی بیشتر سازگاری دارد. شیطان بعد از پرتاب ایشان از منجنیق گفت: «شما را از سمت آتش منحرف می‌کنم که درون آن نیفتید». حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)، شیطان را دور کرد. بعد حضرت جبرئیل (علیه‌السلام) متمثل شد و فرمود: «فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ هَلْ لَكَ إِلَيَّ مِنْ حَاجَةٍ»؛ من شما را کمک می‌کنم. حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) فرمود: «فقال: أما إليك فلا وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ فَنَعَمْ».[6] بعد خدای غنی حمید به آتش گفت: ﴿قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾.[7] به همین جهت «خلیل» از «خَلّت»، به معنی نیاز و احتیاج است.

2.3.1.2- امکان فقری انبیای الهی

و سلسله‌ی انبیای الهی، همه سیر امکان فقری و امکان وجودی را طی می‌کنند، تا آخرینش که حقیقتش، محتاج الی الله می‌شود. اینکه حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: «الفقر فخري و به أفتخر»،[8] بیان این حقیقت است و اینکه غنی، کسی را محتاج انتخاب کند، دلیل بر نسبت هماهنگ است.

2.3.2- وجه سوم

در روایاتی داریم که چرا حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) خلیل شد، می‌فرمایند که چون محتاج را هیچ‌گاه رد نمی‌کرد، ﴿وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ﴾.[9] بود، مهربان و مهمان‌پذیر بود و در قرآن، آیه‌ی ﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ﴾،[10] از ضیف ابراهیم (علیه‌السلام) که شهرت خاصی داشته صحبت شده است.

2.3.2.1- حکایت مهمان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)

روایتی نقل شده که کسی سر سفره‌ی ایشان نشست. حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) شرط کرد که نام خدا برده شود و بسم الله گفته شود و بعد هم سپاس‌گزاری و هم اقرار به حضرت حق داشته باشید. آن مهمان قهر کرد و بیرون رفت که من این خدا را نمی‌شناسم و رفت. جبرئیل (علیه‌السلام) بر حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) نازل شد و گفت: «خدا می‌فرماید که ما عمری را به او روزی دادیم، او کفر و ناشکری کرد و ما تحمل کردیم، یک روز غذایش سر سفره‌ی شما بود و تحمل نکردی! برو عذرخواهی کن». برخی می‌گویند که آن مرد در بیابان غمگین نشسته بود که حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) به او رسید و گفت: «شرط را برداشتم». مرد گفت: «با آن اصرار چطور برداشتی»؟ حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) فرمود: «من پیغمبرم و خداوند در مورد تو این‌گونه به من وحی کرد». مرد که این حرف‌ها را شنید، شهادت داد و مسلمان شد و گفت: « من این خدا را می‌پرستم».[11]

2.3.3- وجه چهارم معنای خلیل

امام هادی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «يَقُولُ إِنَّمَا اتَّخَذَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا لِكَثْرَةِ صَلَاتِهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ».[12] حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) ذکر صلوات بر محمد و آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را زیاد می‌فرستادند و به این جهت هم خلیل شدند و به‌هرحال خلیل از خُلّت به معنی دوستی می‌تواند باشد و منافاتی ندارد که اول از خَلّت به معنی حاجت و بعد به معنی مهربان و دوست باشد؛ اگر چه ما وجه خَلّت را اولی می‌دانیم.

3- تفسیر آیه‌ی 126

3.1- مالکیت و ملکیت خدا

«وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ». برای حضرت حق است آنچه که در آسمان‌ها و آنچه در زمین است. قدرت باری‌تعالی به عبارت بهتر مالکیت باری‌تعالی و ملکیت باری‌تعالی در «وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ» بیان می‌شود و می‌توانیم بگویم که ملکی است که مالک هم است؛ چون هر ملکی مالک هست؛ ولی هر مالکی ملک نیست.

3.2- احاطه‌ی مصداقی خداوند

«وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطًا». خداوند به هر چیزی احاطه دارد. احاطه، وقتی که به ‌صورت «أحاط بکل شیء» باشد، یعنی به ظاهرش احاطه دارد و وقتی می‌گوید: «و کان الله بکل شیء محیطا»، این دلیل بر این است که این احاطه، تمام وجود شیء را در بر گرفته است و مراد از این احاطه، فقط احاطه‌ی علمی نیست.[13] این احاطه‌ی سِعِی و خارجی و عینی هم هست؛ یعنی خداوند در تمام اشیاء حاضر است و احاطه دارد.

ما در حکمت دو إحاطه داریم: مفهومی و مصداقی. و این آیه، احاطه‌ی مصداقی و خارجی را بیان می‌کند. و به عبارت بهتر هم بیان مالکیت خداوند است و هم بیان علم و قدرت خداوند است و این قدرت و علم، دلیل بر این است که خداوند در همه‌جا حاضر است.

4- تفسیر آیه 127

4.1- استفتاء در مورد زنان

بعد از این دو آیه که خلاصه‌ی همه‌ی مسائل سیروسلوکی در این سوره بود، حضرت حق دوباره وارد مسائل مربوط به زنان می‌شود:

«وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء»؛ از شما طلب نظر و فتوا درباره‌ی زنان دارند. و «فتوا» از «فَتَی» و به معنی جوان و جوان‌مردی است. و چون در فتوا و استفتاء، نظریات جدید مطرح می‌شود، به آن‌ها فتوا گفته می‌شود.[14] درباره‌ی زنان از شما سؤال می‌کنند.

4.2- لزوم پرهیز از خوردن حق زنان و دختران یتیم و پسران مستضعف

«قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ»؛ بگو خدا راجع به زنان فتوا می‌دهد؛ یعنی ما نظر نمی‌دهیم؛ بلکه خداوند نظر می‌دهد. «وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ»؛ خداوند در کتابش که منظور قرآن است، بر شما در مورد زنان تلاوت کرده است. «فِي يَتَامَى النِّسَاء». در مورد این عبارت دو احتمال در اینجا می‌تواند باشد: اول اینکه «یتامی النساء»، دختربچه‌های یتیمی هستند که در اختیار مردم بودند، دوم اینکه دختربچه‌های یتیمی که در اختیار زنان بودند؛ به عبارت بهتر در زمان جاهلیت، زن‌هایی که دختربچه‌های یتیم داشتند و این دختربچه‌ها اموالی و حقوقی داشتند، مردان عرب، این‌ها را می‌گرفتند که این اموال را به دست بیاورند، و یا خود دختربچه‌های یتیمی که دارای اموال و حقوقی بودند را به ازدواج خود درمی‌آوردند، تا اموال آن‌ها را به دست بیاورند و به غیر حق و غیر مشروع استفاده کنند. «الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ»؛ دختربچه و زن‌هایی که آنچه حق و حقوقی بر آن‌ها واجب و فریضه بود را ادا نمی‌کردند. «وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ»؛ و رغبت می‌کردند که آن‌ها را به همسری انتخاب کنند. «وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ»؛ و پسربچه‌هایی که توان اداره‌ی خود را نداشتند و دچار ضعف بودند، سرپرستی این‌ها را می‌گرفتند و اموال آن‌ها را غارت می‌کردند.

4.3- فرق عدل با قسط

«وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ»؛ امر الهی این است که در یتامی به قسط اقامه کنید؛ همان‌طور که اقامه‌ی نماز دارید، اقامه‌ی قسط داشته باشید. قسط غیر از عدل است؛ عدل این است که حق هر چیزی سنجیده شود، اما قسط این است که حق هر چیزی به آن داده شود. و به عبارت بهتر قسط، اخص از عدل است؛[15] لذا در علائم ظهور آمده است که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: «يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا».[16] بعد از اینکه زمین از ظلم و جور سرشار شد، حضرت اقامه‌ی قسط می‌کند؛ یعنی نه‌تنها تبیین حقوق می‌کنند؛ بلکه عدل را اجرا می‌کنند و حق هر کسی را می‌دهند.

4.4- خداوند، عالم به خوب و بد کارها

«وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ»؛ آنچه انجام می‌دهند که آن‌ها کار خیر است. «فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا»؛ خدا هم به ظلم شما عالم است و هم به آنچه که از خیر انجام می‌دهید و هم به نیت شما و کارتان عالم است. و باید حقوق دیگران را همیشه رعایت کنید.

4.5- وجه تسمیه‌ی سوره‌ی نساء

این دومین بار است که حقوق زنان در این سوره مطرح می‌شود و این سوره را به این دلیل نساء می‌گویند، چون هم در آیات ابتدایی، و هم در آیات میانی و اواخر، صحبت حقوق زنان است و از سوره‌هایی است که حقوق خانم‌ها مشروح و مفصل در آن بیان شده است و در این آیه هم حضرت حق می‌فرمایند که یا رسول‌الله، اگر درباره‌ی زنان سؤال کردند، بگو خدا در مورد این‌ها نظر داده و آن این است که نباید ظلمی در حق این‌ها صورت گیرد.

 


[1] سوره نساء، آيه 125.
[2] سوره نساء، آيه 126.
[3] سوره نساء، آيه 127.
[4] المفردات في غريب القرآن، الراغب الأصفهاني، ج1، ص133.
[5] التحقیق فی کلمات القرآن، مصطفوی حسن، ج1، ص42.
[6] تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج2، ص73.
[7] سوره انبیاء، آيه 69.
[8] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج7، ص131.
[9] سوره ضحى، آيه 10.
[10] سوره ذاریات، آيه 24.
[11] المحجة البيضاء، الفيض الكاشاني، ج7، ص267.
[12] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج91، ص54.
[13] المصباح المنير، القيومي المقرى، أحمد بن محمد بن علي، ج1، ص84.
[14] التحقیق فی کلمات القرآن، مصطفوی حسن، ج9، ص28.
[15] التحقیق فی کلمات القرآن، مصطفوی حسن، ج9، ص258.
[16] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج36، ص226.