1400/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر ترتیبی (سوره بقره)/تفسیر آیات117 و 118 /دلایل نفی فرزند از خداوند - بهانه دیگری از مشرکین
﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ﴾.[1]
﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾.[2]
﴿وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾.[3]
بحمدالله جای شکر دارد که باز در اولین روز هفته و روزی از نو در محضر آیات الهی هستیم.
راجع به گفتمان ناپسند و مذموم مشرکین و یهود و نصاری و نسبتدادن فرزند به حضرت حق تبارک و تعالی - چه تشریفاتی و چه حقیقی – بودیم و گفتیم که اولین دلیل بر رد این گفتمان ناپسند، واژه «سبحانه» بود؛ اینکه خدا منزه از این است.
حدیثی در در المنثور و بحار ج90 ص177 هست که عدهای آمدند از خلیفه دوم سؤال کردند: «این معنی سبحانالله چیست»؟ خلیفه دوم گفت: «در این چهار دیواری، انسانی است که سؤال شما را جواب میدهد؛ کسی است که اگر سؤال کنید، جواب میدهد، و گرنه سکوت میکند.». دیدند حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. سؤال کردند: «تفسیر سبحان الله چیست»؟ قال: «هو تعظیم جلالالله عز و جل و تنزیهه عما قال فیه کل مشرک».[4] حضرت فرمودند: تفسیرش، بزرگواری باریتعالی است.
اولین واسطه در نفی ولد، «سبحانه» است. واسطه دوم این است که خدا مالک آسمان و زمین است و نیاز به فرزند ندارد.
سوم اینکه همه برای او در حال تعظیم هستند. کسی که مالک و مَلِک است، نیاز به فرزند ندارد.
تفسیر آیه 117:
واسطه چهارم: «بدیع السموات والأرض». بدعت را بدعت گویند، چون نوآوری بر خلاف دین رواج مییابد.[5] بین خالق و فاطر و بدیع و مبدع، فرق است. بدیع و مبدع بدون هیچ نقشه و پیشفرض و موادی، موجودات را میآفریند.[6] «بدیع السموات»، یعنی آفریننده بدون نقشهی راه و کار و بدون اینکه مقدمات، فراهم کند؛ ابتکار دارد. خداوند، «بدیع السموات والأرض» است. خالق بر اساس مواد میآفریند. فاطر و مبدع آن است که ابتداءً و بدون سابقه میآفریند.
«إذا قضی أمرا فإنما یقول له کن فیکون»؛ خدا وقتی امری – مادی، یا مجرد (مطلق) - را اراده کند، میگوید: باش، پس خواهد بود. هر چیزی را اراده کند. این «کن» تکوینی است. اراده کند، خواهد بود. این فاصله «فاء» هم، معنا ندارد. «کن» از طرف باریتعالی، موجد موجودات است. این واسطهی پنجم است برای اینکه خدا ولد ندارد؛ چون امرش، امر مطلق و همگانی است. در نظام وجود، والد و مولود و تناسل، با کمککاری هم است. هر یک به دیگری نیاز دارد، ولی خدا بینیاز است. «إذا قضی أمرا فإنما یقول له کن فیکون». پدر و مادر و فرزند باید پشتیبان هم باشند، ولی خداوند نیاز به اینها ندارد.
تفسیر آیه 118:
«وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَٰلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»
این یکی دیگر از بهانههای مشکرین و یهود است. «کسانی که نمیدانند، میگویند چرا انبیا و اولیای الهی برای ما آیهای نمیآورند؟ چرا خدا با رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) صحبت میکند، ولی با ما صحبت نمیکند»؟ بهانه بنیاسرائیلی آوردند. چرا پیامبر از میان ما نیست؟ چرا به زبان دیگری نیست و... . از این «لا یعلمون» استفاده میشود که هر کس که مخالف رسالت است، در جهل علمی و جهالت عملی است. کسانی که میدانند، این حرف را نمیزنند؛ این، مفهوم آیه است. این آیه، به معنی معجزات است.
«کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم»؛
نادانهای قبل از شما هم، همین را میگفتند. زمان نزول تورات و انجیل هم به موسی و عیسی (علیهماالسلام)، همین را میگفتند. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگفتند: «این کوه طلا شود»، یا «باغها در غیر فصل، میوه دهد». خلاف طبیعت میخواستند. بهانهی همیشه و کهنهی اهل جهل و جهالت، یکی است. حرف نادانها در هر زمان یکی است؛ چنانکه سخن دانایان یکی است.
«تشابهت قلوبهم»؛
حرفی که زبان میزند، مرتبط با دل است. بین زبان و دل، پیوستگی خاصی است. آیه شریفه، دارد: «تشابهت قلوبهم». دلهایشان شبیه به هم است. نادانان مثل هماند و اهل دانش هم، همینطور. در عالم بین قلوب اهل دانش، اتصالی است و بین اهل جهل هم همینطور. یکی از ضوابط مهم را از حیث جامعهشناسی و روانشناسی قرآن مطرح میکند. خواستههایشان مثل هم است.
«قد بینا الآیات لقوم یوقنون»؛
خدا در خواست نابجای مخالفان وحی را بیان فرمود. تقاضای صحبت با خدا و معجزات خاص دارند. حرفهایی مانند گذشتگان و دلهایشان هم، مانند هم است. اینها نمیدانند. بعد فرمود آیات و معجزات و کرامات را برای اهل یقین، بیان کردیم. آیات تشریعی، قرآن است و آیات تکوینی، معجزات است.
استدلال، یک مرحله است، ولی یقین، مرحلهی دیگری است. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ﴾؛[7] ای کسانی که ایمان آوردید، ایمان بیاورید. این مرحله، ایمان یقینی است. ما برای اهل یقین، بیان کردیم. باور، کارساز است. برای هر معجزهای، حرف ناشایستی میزدند. افکار مشرکین و کفار و ملحدین، یکی است. این آیه، پاسخ بهانهجوییهای افراد بهانهجو است.
﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا﴾.[8] این نزول آیات، برای مشرکین و کفار که نمیتوانند تحمل کنند، جز خسارت نیست.
﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا﴾؛[9] بر عکس، مؤمنین وقتی آیات بر آنها خوانده میشود، یقین آنها بیشتر میشود. یقین، انسان را به جایی میرساند. باید همه اینها در مسیر آیات الهی حرکت کند. اگر در مسیر معجزات علمی و عینی و فعلی و کلامی حرکت کردند، موفق میشوند. معمولا اهل یقین، مسیرشان این گونه است.
از این آیات، علت ایمان نیاوردن آنها را میتوان فهمید. نسبت ولد عیسوی، یا کلیمی، یا عربی به خداوند، به خاطر جهل آنها بود. امان از این جهل. ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾.[10] اولین وظیفه انسان، عالم شدن است. کفار چون جهل دارند، محروم از آیات الهی هستند. خدا نکند هیچ کسی گرفتار این مرحله باشد که در جهل مرکب باشد؛ یعنی نداند که نداند؛ شخصیت و تصور کاذب داشته باشد. اگر در توهم باشد، نمیتواند عاقل باشد.
اینها علمی به آیات الهی ندارند. لذا فرمود: ﴿وَلَا تُكَلِّمُونِ﴾؛[11] با من سخن نگویید. با اینها حرف نزنید. لایق صحبت نیستند. دلیل و منطق ندارند. بهترین الهامها، الهامات آیات الهی است. آیات الهی، یقینآور است؛ چون ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ﴾.[12] اینها کسانی هستند که به آخرت اعتقاد دارند.
سعی کنیم یقین خود را اضافه کنیم. «لَم یُقَسَّم بین العباد أقل من خمس: الیقین و ...»؛[13] کمترین چیزی که بین مردم تقسیم شده است، یقین است. در الهینامه گفتیم: «الهی در قسمتآباد وجود، بیشتر از این، قسمت ما نبود». سعی کنیم قسمتآباد خود را تقسیم کنیم و بخل نورزیم. هیچ کس، اهل حسادت نمیشود. اگر اهل رقابت است، برای این است که سفره خود را گسترده کند، ولی سفره کسی را جمع نمیکند. ما کنار سفره خود نشستهایم. سفره ما هم مانند سفره خدا، نامتناهی است؛ اگر به آیات الهی متصل شویم، آنها غیر متناهی است. نگوییم نان من، دفتر من، قلم من و... اگر اینها منتسب به ما است، منتسب به خدا است. منها، ما و ماها، خدا میشود. اگر من برود، ما میآید. اگر ما خدایی شود، خدا میآید؛ این، یعنی سیر و سلوک.
علم، زیربنای یقین است. دانش ما، باعث باور ما است. آنها به دانش نرسیدند. اولین مراحل علمی را پیش نرفتند، تا بعدی را پیش بروند. امان از این جهل. تا میتوانیم جهل را کم کنیم.
اهل یقین شویم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا».[14] ایشان به آخرین مراحل یقین رسیدند و فرمودند: اگر پرده کنار رود، به یقین من افزوده نمیشود.