1402/12/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اخلاق فردی/عقل /ارتباط عقل با حکمت - ارتباط عقل با علم - ارتباط عقل با بی نیازی
روزهای چهارشنبه، روایات اخلاقی را از کتاب شریف کافی میخواندیم.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ علیهالسلام قَالَ: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیهالسلام يَقُولُ: بِالْعَقْلِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْحِكْمَةِ وَ بِالْحِكْمَةِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْعَقْلِ وَ بِحُسْنِ السِّيَاسَةِ يَكُونُ الْأَدَبُ الصَّالِحُ قَالَ وَ كَانَ يَقُولُ: التَّفَكُّرُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمَاشِي فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ».[1]
سند روایت، خوب است.
چنان که دُرّ به وسیلهی غوص کشف میشود، دُرهای حکمت هم با عقل استخراج میشود. به وسیلهی حکمت، نکتههای دقیق عقلانی استخراج میشود. عقل، عامل رسیدن به حکمت است و حکمت، عامل رسیدن به عقل است. یک چیزی هم علت است و هم معلول. درایت الحدیث مهم است. درایت، ما را به روایت میرساند. ما دو عقل داریم: یک عقل نظری و یک عقل عملی. حکمت عِلمیه داریم و یک حکمت عَملیه. حکمتی که استخراج غور عقل است، تعین حکمت عملی است. کار وقتی کارستان میشود که به عقل عملی منتهی بشود. عمل و کار، تشخص انسانیت است. عمل، انسانساز و علم، روحساز است. نماد حکمت به عقلانیت انسان است. وقتی انسان کار عقلایی کند، عقل انسان نمایان میشود.
در ادامه حضرت فرمودند: «به حسن تدبیر و مدیریت، ادب صالح خواهد بود». ادب، این است که انسان از حد و حدودش عبور نکند. بین عمل حسن و عمل صالح فرق است. عمل حسن، کار خوب است، ولی عمل صالح، هم حُسن فعلی دارد و هم حُسن فاعلی. کار خوب از شخص خوب. اگر شخص خوب، کار خوب انجام نداد، عمل صالح نیست؛ همچنین اگر کار خوب از انسان ناشایستی بود، عمل صالح نیست. حکمت عملی در حسن فعلی و فاعلی تجلی مییابد.
حضرت این را میفرمودند: «تفکر و اندیشه و مطالب را حلاجی و بررسی و وارسی کردن، حیات و زندگی قلب بصیر است». انسانِ با بصیرت، حیات قلبش با تفکر است. «تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ».[2] این ساعت، ساعت اصطلاحی نیست؛ هرچند آن را هم شامل میشود. یک لحظه تفکر کردن است.
بینالطلوعین که برای خواندن ادعیهی صحیفهی سجادیه و احادیث وافی، محضر آیتاللهالعظمی بهاءالدینی (قدساللهنفسهالزکیة) مشرف میشدم، میدیدم که ایشان در حال تفکر بودند، نه مطالعه.
تفکر را نهادینه کنید. موضوع تفکر، خود انسان و انسانیت هر انسانی است. هر کسی به حالات خودش واقفتر است. در اتصال به حضرت حق فکر کند. فکر کند که خدا که با ماست؛ ولی معیت ما با او مهم است. شخصی از امام صادق (علیهالسلام) سوال کرد: «خدا چقدر مرا دوست دارد»؟ فرمودند: «آن قدر که تو او را دوست داری». باباطاهر میگوید:
چه خوش بیمهربانی هر دو سر بیکه یکسر مهربانی دردسر بی[3]
دوست داشتن یک طرفه دردسر است.
روزی بر ما نگذرد که تفکر نکرده باشیم. اگر اهل تفکر بودید، خالقیت باریتعالی در شما ظهور میکند. میگویند فلانی خلاق و مبتکر است. شعرا و نویسندهها اهل ابتکار هستند.
گاهی محضر علامه حسنزاده آملی (قدساللهنفسهالزکیة) مشرف میشدیم و میدیدیم که قلمشان، یا پشت گوششان بود و استراحت میکردند و یا مینوشتند. آخرین مُنشَآت خود را برای من میخواندند، یا میدادند بنده کپی میگرفتم و برمیگرداندم. این کتاب «فص حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة» را قبل از اینکه چاپ شود، به بنده میدادند و بنده، کپی میگرفتم و به ایشان میدادم. گاهی بعد از مُنشَآت خود، میفرمودند: «این، نتیجهی تفکر امروز ماست».
اگر تفکر داشتید، برداشتهایتان همیشه تازه و نو است. تفکر، مانند رودخانههایی است که از طرفی آب به آن میآید و از سوی دیگر خارج میشود، هیچ گاه نمیگندد. تکفر، حیات قلب بصیر است.
تشبیه حضرت، عجیب است! «همانطور که کسی در تاریکی حرکت میکند، به نور نیاز دارد، و نیاز به حسن تخلص دارد؛ یعنی به اینکه در کاری که میخواهد وارد شود، فکر بیرون رفتنش را هم داشته باشد». یکی از آسیبهای امروز در مدیران این است که کارها را با درایت انجام نمیدهند. ورود در کارها باید همراه با فکر خروج باشد. «حسن تخلص»، یا متعلق به «یمشی» است و یا متعلق به «تفکر» است. کسی که مشی را نهادینه می کند، تفکر است. متعلق به هر دو هم میتواند باشد؛ یعنی حال از ماشی باشد، یا متفکر و یا هر دو. به نظر ما هر دو درست است. قلّت تربص، یعنی امروز و فردا نمیکند و سَوفَ سَوفَ نمیکند. آرزو ندارد؛ بلکه عمل دارد. آرزو، گاهی محقق میشود و گاهی نمیشود. ما باید آرزوها را کم کنیم و اعمال را زیاد کنیم. اگر بین مبدأ و منتهی سنجیدیم و وضعیت مطلوب را با موجود سنجیدیم، آسیبها را برطرف میکنیم و دارایی و دانایی ما بیشتر میشود.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ: «إِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِي لَا يُنْتَفَعُ بِشَيْءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِي وَ هُمُ الْفَانُونَ وَ اسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ شَمْسِهِ وَ قَمَرِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ وَ لَهُمْ خَالِقاً وَ مُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزُولُ وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ قِيلَ لَهُ فَهَلْ يَكْتَفِي الْعِبَادُ بِالْعَقْلِ دُونَ غَيْرِهِ قَالَ إِنَّ الْعَاقِلَ لِدَلَالَةِ عَقْلِهِ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ قِوَامَهُ وَ زِينَتَهُ وَ هِدَايَتَهُ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ وَ عَلِمَ أَنَّ لِخَالِقِهِ مَحَبَّةً وَ أَنَّ لَهُ كَرَاهِيَةً وَ أَنَّ لَهُ طَاعَةً وَ أَنَّ لَهُ مَعْصِيَةً فَلَمْ يَجِدْ عَقْلَهُ يَدُلُّهُ عَلَى ذَلِكَ وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعِلْمِ وَ طَلَبِهِ وَ أَنَّهُ لَا يَنْتَفِعُ بِعَقْلِهِ إِنْ لَمْ يُصِبْ ذَلِكَ بِعِلْمِهِ فَوَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِهِ».[4]
«آغاز هر كار و برداشت و نيرو و آبادانى آن كه هر سودى وابسته به آن است، خرد است؛ آنچه كه خدايش، زيور خلق خود و روشنىبخش آنان ساخته و بهوسيلهی عقل، بندگان، آفرينندهی خود را شناسند و دانند كه مخلوقاند و او هم مدبر آنها است، و آنها در زير تدبير او هستند. هم او است پاينده و آنها راه فنا مىسپرند. از پرتو خردشان، دليل جويند بر هر آفريدهی او كه بينند؛ از آسمان و زمينش، از خورشيد و ماهش، از شب و روزش. و دريابند كه براى آن آفريدگان و خودشان، آفريننده و سرپرستى است كه هميشه بوده و خواهد بود و بهوسيلهی خِرَد، زيبا را از زشت بشناسند و بدانند كه تاريكى در نادانى است و روشنى در دانش. اين است كه خِرَد، به آنها راهنمائى كرده است». به او گفتند: «آیا بندگان به همان عقل مىتوانند اکتفا کنند»؟ فرمود: «خردمند به دليل عقلى كه خداوند، پايهی زندگى و زيور برازندگى و رهيابى وى ساخته، بداند كه خدا حق است و او است پرورندهی وى، و بداند كه آفريدگارِ وى را خوشامدى است و بدآمدى، طاعتى دارد و معصيتى، و تنها خردش نتواند آنها را دريابد و بفهمد كه به اينها نرسد، جز به علم و دانشجویى ،و از عقل خود بهره نبرد، اگر به علم خداپرستى نرسد. و خردمند را بايد كه طلب علم كند و ادبى آموزد كه بىآن نتواند بپايد».
رابطهی بین خالق و مخلوق، به وسیلهی عقل است. عقل است که میگوید که خداوند، مدبِّر است. عقل است که میگوید خدا، باقی و انسان، فانی است. رابطهی بین خالقیت و مخلوقیت، توسط عقل است. بعد از خالقیت، صفت ربوبیت تجلی دارد.
علم اول، این است که ربی دارد و دوم اینکه خالق او به او محبت دارد.
در بین اقسام فاعل، یعنی فاعل بالقصد، فاعل بالعنایة، فاعل بالتجلی و ... که حاجی سبزواری ذکر کرده است، ما به یک فاعل دیگر هم قائل هستیم، به نام فاعل بالعشق و المحبة. در حواشی بر منظومه و حواشی بر اسفار هم، نظرمان را نوشتیم. میفهمد که خدا حق است، میفهمد که خدا رب است و میفهمد که رابطهی بین او و خداوند هم، محبت است؛ «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ».[5]
حالا که به محبت که رسید، به چیز دیگری میرسد؛ و آن، اینکه خدا برخی چیزها را دوست دارد و برخی را خیر. و آنچه که خدا میپسندد، اطاعت لازم دارد و انجام میدهد و آنچه خدا را نمیپسندد، معصیت است و انجام نمیدهد.
خالقیت را میفهمد و حقانیت و ربوبیت را میفهمد و بعد محبت را میفهمد که برخی را دوست دارد و برخی را دوست ندارد. قبلا در جایی گفتیم که تمام علوم در واجب تعبدی و تقربی حصر میشود. اطاعت و معصیت، نیاز به بینش دارد. اینجا عقل، دستش را به سوی علم دراز میکند. ما نیاز به علم داریم و اینکه اوامر و نواهی را بشناسیم، تا دوستیهای خداوند را امتثال کنیم.
انتفاع عقل به علم است. پس واجب است عاقل، علم و ادب کسب کند. هم علم و هم ادب. ادب، تعین علم است. اگر کسی ادب ندارد، بدانید علم ندارد. اگر کسی به نقطهی علمی برسد، مؤدَّب میشود.
بنده بیش از 35 سال مباشرتاً محضر حضرت علامه بودم. یک ترک اولی از ایشان ندیدم و یک حرف زشت از ایشان نشنیدم.
ادب، حافظ و نگهبان علم است. بعد از تعلیم، تأدیب است.
در آستانهی ماه مبارک رمضان هستیم. «الْقُرْآنُ مَأْدُبَةُ اللَّهِ».[6] اگر «مَأدَبَة» بخوانیم، یعنی قرآن، اَدَبستان الهی است. مخفف آن، دَبِستان میشود. برای بچهها هم میگوییم که در دبستان، اَدَب یاد میگیرند. تأدیب، تعلیم را دارد، ولی تعلیم، تأدیب را به همراه ندارد؛ چون ادب، خاص است.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: «أَدَّبَنا رَسولُ اللهِ (صلیاللهعلیهوآله)».[7] و آقا رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) هم، ادیب الله بود.[8] و از باب اینکه «شیعَتُنا جُزءٌ مِنّا خُلِقُوا مِن فَضِلِ طینَتِنا»،[9] ما در کنار اَدَبستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ادب میآموزیم. ماه ما مبارک رمضان هم، ماه ورود به اَدَبستان باریتعالی میدانیم.
پس نتیجه این شد: عقل، رابطهی بین خالق و مخلوق است. عقل، وسیلهی ربوبیت است. عقل، بیان محبت است. محبت، در اوامر و نواهی ظهور میکند. اوامر و نواهی، نیاز به علم دارد. علم، نیاز به ادب دارد.
مرحوم کلینی (رحمهالله)، خیلی زیبا وارد شدند. بی جهت نیست که فرمودند: «الکافی کافٍ لِشیعَتِنا».[10] کتاب عقل به ادب منتهی میشود.
آخرین روایت از کتاب عقل و جهل:
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ حُمْرَانَ وَ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْجَمَّالِ قَالا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام يَقُولُ: «لَا غِنَى أَخْصَبُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ أَحَطُّ مِنَ الْحُمْقِ وَ لَا اسْتِظْهَارَ فِي أَمْرٍ بِأَكْثَرَ مِنَ الْمَشُورَةِ فِيهِ».[11]
روایت به اصحاب اجماع که برسد، صحیح است. «هیچ داراییای مانند عقل نیست که ما را بالا ببرد و هیچ فقری بدتر از حماقت، انسان را پایین نمیبرد، و هیچ استظهاری در کار، بالاتر از مشورت در آن نیست». ظهور عقل و ادب در مشورت است. ظهیری، همانند مشورت نیست؛ چون کسی که مشورت میکند، از عقل دیگران استفاده میکند.
بعد مرحوم کلینی (رحمهالله) میفرمایند:
وَ هَذَا آخِرُ كِتَابِ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً.
خدا را شاکریم که تقریبا همهی روایات کتاب عقل کافی را خواندیم. توصیه میکنیم که با روایات، حشر و نشر داشته باشید.