99/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسائل مستحدثه (بورس)/قراردادهای اختیار معامله /شمولیت قرارداد اختیار معامله تحت عنوان اصالة الإباحة و مالیت داشتن آن
روز چهارشنبه است و روز آخر درس و بحثی این هفته؛ ان شاء الله معلم حقیقی، حضرت حق، تعلیم و تعلم ما را به خیر بگذراند. متیمن میشویم به کلام نورانی حضرت رسول مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله؛ ایشان، اشرف همه انبیا و رسل و سید همه عالم و آدم است؛ کسی که اشرف رسل و افضل آدم است، هم اشراف بر فرشته دارد که واسطه وحی است و هم اشراف بر کسانی که مستفید به وحی هستند؛ فرمایشهای ایشان، ام کلام و امیر کلام است؛ تکلیف ما است که فرمایشهای این نیر اعظم و واقف بر تمام سیاسات و حکم را، سر لوحه خود قرار دهیم. از مصادیق بدون شبهه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا﴾،[1] حضرت رسول مکرم صلیاللهعلیهوآله است. این آدمِ نوعی در ختم رسالت، تعینش در وجود نورانی ایشان است. این توصیه ایشان را در سیره علمی و عملی خود قرار دهیم.
حضرت میفرمایند:
«ویلٌ للذین یجتلبون الدنیا بالدین کلامهم أحلا من العسل و قلوبهم قلوب الذئاب».[2]
این روایت را گزیده کردم برای تذکر اخلاقی. نعوذ بالله و لاإلهإلاالله. ترجمه روان: وای بر آن کسانی که دنیا را به وسیله دینشان به دست میآورند و دین را وسیله دنیا قرار میدهند؛ کلام آنها از عسل هم شیرینتر است، ولی دلهای آنها، دلهای درندهها است. این را اگر قرار باشد سر لوحه زندگیمان قرار دهیم، باید دین را وسیله کسب و کار قرار ندهیم؛ دنیا را با دینمان، آباد نکنیم؛ بلکه دنیا را در اختیار دینمان قرار دهیم؛ دینمان را با دنیا آباد کنیم؛ دین باید آباد باشد و دنیا آباد و مستعمره نباشد؛ دنیا، وسیله کسب برای دین باشد، نه بر عکس. اگر قرار باشد جمعش کنیم و نتیجهاش را عرض کنیم، باید کار ما اخلاص داشته باشد و اهل ریا نباشیم؛ دورو نباشیم. کسی که به خدا معتقد است و ان شاء الله معتقدیم، باید ارزشها و پاداشها را مرتبط به حضرت حق قرار دهیم؛ نباید پاداشهای ما، دنیوی شود.
دنیا، استقلال ندارد؛ دنیا، مطلوب تبعی و عرضی است؛ برای همین، دو رویی در هر شکلی از اشکال نا مطلوب است؛ مثلا چند نمونه: گفتار و کردار، دو تا باشد، اولین صدق دورویی است؛ ظاهر و باطن، دو تا باشد؛ ظاهر این قدر خوب و کلمات دینی را هم خوب ادا میکند، ولی اصلا در باطن دیندار نیست؛ کردار آشکار و پنهان او، دو تا باشد؛ سخن گفتن او، دو تا باشد؛ در جمع، یک طور و در جای دیگر، طور دیگر. یک جا ولایت مدار و جای دیگر ولایت ستیز؛ زمان سابق هم، همین بود؛ دست حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام را در 120000 جمعیت میفشردند و «بَخٍّ بَخٍّ» میگفتند. «أصبحت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنة»[3] ؛ ولی بعد ناموسنگهداری حضرت را هم نکردند؛ با مروتها، به ناموس حرف نمیزنند؛ ظاهر و باطن به حدی برسد که این گونه شود؛ العاقل یکفیه الاشارة.
دنیا، باید ابزاری در اختیار دین باشد؛ ولی دین، ابزار دنیا باشد، نا مطلوب است. دو شیء ارزشمند به بچه بدهید؛ ظاهر را زیبا ببیند، همان را انتخاب میکند؛ بچه به فطرتش، بهتر را فدای بدتر نمیکند؛ ما به دقتمان، بهتر را فدای بدتر نکنیم؛ کسانی که اهل ریا هستند، اهل دین فروشی هستند؛ با خبر، یا بی خبر؛ آگاهانه و یا نا آگاهانه؛ دین را در اختیار دنیا گذاشتند؛ لذا فرمودند: وای بر کسانی که دینفروش هستند. رسول مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «إن الله لا یقبل عملا فیه مثقال ذرة من الرئاء»؛[4] خداوند کاری را که در آن مثقال ذرهای ریا باشد، قبول نمیکند. این تعریف ریا است: ظاهر و باطن، دو تا باشد؛ ظاهر، لباس دین است ولی در باطنش، دین نیست. ریا آنچنان زشت است که در روایات، با تعبیر شرک خفی آمده است.[5]
شما با دوستانتان، مسافرت رفتید؛ میخواهید اعمال مستحبی را بخوانید؛ ممکن است برخی بگویند: چرا مستحبات انجام میدهد؟ این ریا هست یا خیر؟ برخی برای وسوسه ریا، کارهای خود را ترک میکنند؛ این هم به نظرم ریا است؛ باید کارش را انجام دهد؛ اگر ظاهر و باطن فرق کرد، ریا است؛ ولی اگر کارش را انجام میدهد، باقی هر چه خواستند بگویند. امام علی علیهالسلام، راه خود را ادامه میدهد؛ مضلِ برخی باشد، یا هادی.
بینالطلوعین، نزد حاج آقای بهاءالدینی رحمهالله بودیم؛ همین صحبت شد؛ کاملا سخن ایشان و بالا بردن دست ایشان را یادم است؛ فرمودند: آقا، کار خود را انجام دهید؛ هرکس هرچه میخواهد، بگوید. ریا مربوط به خود آدم است؛ اگر چند نفر مشاهده کنند، طوری انجام میدهد؛ و اگر نباشند، طور دیگر؛ این ریا است.
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام : «وَاعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ»؛[6] ریا، کمش هم شرک است. انسان، باید رعایت کند.
حال که صحبت ریا شد، اجازه دهید روایتی را محضرتان عرض کنم؛ در اوایل تحف العقول از نبی مکرم صلیاللهعلیهوآله است:
«وأمّا علامة المرائي فأربعة ، يحرص في العمل لله إذا كان عنده أحد ، ويكسل إذا كان وحده ، ويحرص في كلّ أمره على المحمّدة ويحسن سمته بجهده»؛[7]
«أما علامة المرائی فأربعة»؛ ریاکار، چهار نشانه دارد؛ اگر اینها بود، بدانید ریاکار است:
1) «یحرص فی العمل لله اذا کان عنده أحد»؛ وقتی کسی او را میبیند، حرص و ولع دارد کار خوب را زود انجام دهد.
2) «و یکسل اذا کان وحده»؛ وقتی خودش تنها باشد، کسالت دارد؛ اول وقت است؛ ببیند در جمع شاگردان و مردم است، نماز اول وقت را با «و لا الضالین» غلیظ میخواند؛ وقتی تنها است، اول وقت و غیر آن، فرقی ندارد؛ یا صحیح خواندن و غیر آن، فرقی ندارد. از همین امروز، ظاهر و باطن را یکی کنیم؛ بودن و نبودن کسی برای ما فرقی نکند.
3) «و یحرص فی کل امره علی المحمدة»؛ بنای انسان ریاکار این است که هر کاری که انجام میدهد، از آن کار ستایش و قدردانی شود؛ کارش را به خاطر قدردانی انجام میدهد؛ وظیفه نسبت به خود اوست و قدردانی برای دیگران است؛ خوشش میآید از او تعریف و تمجید کنند. مسئولان نزد حضرت امام گفتند: ما را نصیحت کنید؛ ایشان فرمودند: از تعریف و تمجیدها و از غیر آن، ناراحت و خوشحال نباشید؛ یکسان باشد؛ اگر کسی توهین کرد و مرگ باد گفت، مانند کسی باشد که درود باد بگوید؛ چون شما کارتان را میکنید؛ کسی که برای خدا کار کند، فرقی ندارد از او قدردانی شود، یا خیر.
4) «و یحسن سمته بجهده»؛ سعی میکند جهت خود را به کوشش خود نیکو قرار دهد؛ سعی میکند ظاهر هم طور دیگر باشد.
انسان اگر برای خدا کار کرد، فرقی ندارد کار به نام او باشد یا به نام دیگری. اگر جلوت و خلوت او یکی بود، مخلص است؛ وگرنه ریاکار است. نتیجه کار انسان ریاکار این است که خدای نخواسته به او میگویند: پاداشت را هم از دیگران بگیر؛[8] تو که منتظر آفرین آنها بودی، همان را پاداش خودت قرار بده؛ ولی رضایت حضرت حق اگر بود، پاداش هم از اوست. اخلاص، ماندگار است.
اول به خودم، عرض میکنم: بارها گفتهام؛ اگر نمیتوانیم اخلاص داشته باشیم، حد اقل، تمرین اخلاص کنیم. اگر ورزشکار نیستیم، ورزشکاران را دوست داشته باشیم. لستُ من الصالحین و أحب الصالحین.
از حضرت علی علیهالسلام اخلاص را فرا گیریم.
«از علی آموز اخلاص عملشیر حق را دان مطهر از دغل»[9]
یکی از راههای تمرین اخلاص، همین محاسبه و مراقبه است؛ ببینیم کارهایمان را امروز برای خدا انجام دادیم یا خیر؟ اندیشه و انگیزهمان، هر دو برای خدا باشد؛ اگر چنین شد، جزو کسانی میشوید که جز خدا در کارهایتان نیست. مخلِص، در میانه راه است و مخلَص، به نتیجه رسیده است؛ ممکن است به لحاظ مرحله ما فوق، هنوز مخلِص هم باشد. «و المُخلَصون علی خطر عظیم».[10]
ان شاء الله مخلِص و مخلَص باشیم.
گفتیم در اختیار معامله، چه اختیار فروش، چه خرید به برخی مبانی فقها قابل صحت است.
برخی جهات، خلط نشود؛ ماهیت خرید و فروش و اختیار معامله را گاهی به این معنا میدانیم که شخص، آزادی در اختیار دارد؛ این یک جهت است؛ یک وقت میگوییم نسبت به این معامله خاص، انسان قابل اختیار است؛ الآن ما این جهت را داریم بحث میکنیم.
به این نتیجه رسیدیم که حق و بعضی مفاهیمی مانند حق، قابل تعریف حقیقی نیستند؛ جنس و فصل ندارند، ولی اعتباریاتی دارند که به لحاظ عرف، قابل تشخیص هستند؛ همین، برای ما کافی است. در فقه، هرچه عرفیتر شویم، نظراتتان ادقّ است؛ در مسائل عقلی، هرچه عقلیتر شوید، نظرات شما ادقّ است.
حق را برخی جزو ملک، برخی جزو سلطنت و برخی خاص به خود میدانند؛ ما حق را اعتباری میدانیم که متعلق به شخص یا شخصیتی یا حیثیتی است و دارای مالیت و حق عرفی و قانونی و شرعی است که قابل استفاده است؛ در مواردی، با سلطنت و ملک یکی میشود؛ همین باعث شده برخی، آن را جزو ملک یا سلطنت بدانند.
در حقوق مدنی، ماده 959 تبیین حق شده است؛ تبیین حقوق شده است. گاهی حقوق با حکم، بده بستان خاصی مییابد. نسبت به بحث ما، تعهد به خرید یا فروش در یک قرارداد معین که اختیار معامله است، حقی است که از حکم کلی شارع از اصالة الاباحة ناشی میشود و هر یک میتوانند از حدود اختیارات خودشان فعال باشند.
خدا رحمت کند مرحوم شیخ انصاری؛ ایشان در در جاهای مختلف مکاسب معتقدند: احکام الهی، دو قسم است؛ برخی احکام، موضوعشان به طور مطلق است؛ در هر کجا که شما موضوع را در نظر گیرید، حکم همان است و لا غیر - در همین اصالة الاباحة، بحثی است بین اصولیون که اماره است یا اصل است؟ نتیجه هم تفاوت دارد - مرحوم شیخ میگویند برخی احکام، موضوعش ثابت است؛ یعنی حکم ثانوی ندارد؛ مجعول است و هست که هست؛ ولی برخی احکام، به طوری است که موضوعشان با عرَض موضوع، مختلف است.[11] همین اصالة الاباحة با عرضش در نظر گیرید؛ همه چیزها بر انسان حلال است، الا ما خرج بالدلیل؛ اگر موضوع خاصی عارض شد، دیگر اصالة الاباحة نیست. موضوع جدید، عناوین خاصه دیگری میآورد؛ عنوان اولی به عنوان ثانوی تبدیل میشود؛ باید تابع عنوان ثانوی بود.
ایشان در ﴿أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ﴾[12] هم، همین حرف را میزنند؛ وفای به عقد، در عرف شرع و عقلا، تعهدی به وجود میآورد به شرطی که مقید به شروط خاص نباشد.[13]
نتیجه اینکه در اختیار معامله، اختیار خرید و فروش که ابتدا تحت عنوان اباحه کلیه یا رخصت تام شرعی هست، توافقی که الآن انجام دادهاند، عرضی از اعراض موضوع است. اختیار خرید یا فروش میدهد.
اختیار معامله، با معاملات آتی تفاوت داشت که در معامله آتی، طرفین متعهد بودند، ولی در اختیار معامله در انواعش و اقسامش، چه سررسیدش کم باشد یا زیاد، مضیق باشد یا موسع، امریکایی یا اروپایی یا نوع سوم، تعهد یک طرفه است.
چیزی که اینجا مهم است این است که اطلاق مالی که مبنای ما شد که مالیت، باعث ارزشگذاری میشود، در مالیت هم قائل به عمومیت هستیم، نه خصوصیت؛ برخی نظرشان این است که مالیت، باید بالفعل باشد؛ یعنی مالی که تقویم و قیمتگذاری مالی داشته باشد؛ ریالی یا ارزی؛ مال را چیزی میدانند که ارزش مادی داشته باشد؛ ولی ما، مال را به این میدانیم که ارزش عقلایی داشته باشد؛ چه ارزش مادی داشته باشد، چه نداشته باشد؛ اگر قائل به ارزش مادی شدید، حقالتألیف یا حق اختراع یا حقوق دیگری که به نظر عرف امروز، حق است، گاهی ارزشگذاری میکنند و گاهی ارزش مادی ندارد، ولی ارزش عقلایی و معنوی دارد. نظر ما این است که هرچه ارزش عقلایی داشته باشد، مال است. قید دیگر، عمومیت مالیت را میرساند نه خصوصیت آن را.
برخی میگویند: المعاملة فی ملک.
برخی میگویند: مالیت، آن هم مادی.
نظر سوم این است که مالیت، یعنی آنی که ارزش عقلایی داشته باشد؛ این قسم سوم، انتخاب ما است.
در بعضی موارد، قابل جمع هستند؛ این لیوان و این کتاب دست ما هم مالیت دارد و هم مالیت عقلایی؛ چون مالی که منتسب به شخصی است، ارزش مییابد؛ مانند: آدامس استفاده شده فلان مربی فوتبال.
چند حبه گندم، ارزش مالی دارد؛ ولی ارزش عقلایی ندارد.
پیراهن، وابسته به کسی است که دوران حاکمیت او گذشته، هیچ اعتنایی به آن نمیشود. ارزش عقلایی متغیر است؛ حشرات یک منطقه را معامله کند، ارزش مالی ندارد، ولی عقلایی دارد؛ در یک جا زالو درمانی، رواج دارد؛ ارزش مالی هم شاید داشته باشد.
به نظر حضرت امام، هر چیزی که ارزش مالی داشته باشد، قابل مبادله است؛[14] چیزی که قابل حیازت و تملک باشد؛ فایده داشته باشد و در دسترس و حد توان مردم باشد. بحث مال در اصطلاح عقلا، متغیر است؛ در یک زمانی چیزهایی بود که اصلا ارزشگذاری نمیشد؛ موضوع نداشت؛ مانند همین اعتبارات امروز؛ موضوع که یافت، قابل خرید و فروش میشود.
عرض ما این است که قدر متیقن از حقوق مالی، حقوقی است که هم قابل ارزشگذاری باشد و هم اعتبار عقلایی؛ قدر متیقن هم به اصطلاحات عقلایی و عرفی است، نه شرعی؛ چرا که شارع را مؤسس نمیدانیم؛ بلکه ممضی میدانیم؛ کارهای شارع را هم تمثیل میدانیم نه تخصیص؛ اگر تخصیصی شدیم، این معاملات جایز نبود.
در اختیار معاملات خرید یا فروش، عقلا برای آن اعتبار قائلند؛ از طرف دیگر، منعی از شارع نرسیده است و حجت است؛ اگر منعی میرسید، تخصیص أصالة الاباحة یا أصالة الصحة بود، ولی حال که نرسیده است، تخصیص نیست.
نصوص در معاملات، مبین حدود است، نه مشرع و جاعل خصوصیات و معاملات؛ در نتیجه، شارع مقدس در بحث معاملات، نهاد آفرین نیست؛ حدود آفرین است.
شرط ضمن عقد، همین طور است؛ سرقفلی، از همین باب میشود؛ معاملات رایج در ایران، اجاره به شرط تملیک، از همین باب است؛ برخی مشارکتها، جزو همینها میشود. روش به شما میدهم؛ در روش استنباط، معاملات جدید را با عناوین فقهی مقایسه کنیم؛ ببینیم منعی برایش میتوانیم استفاده کنیم. «إن الله تبارك وتعالى فوض إلى المؤمن كل شيء إلا إذلال نفسه»؛[15] خط قرمز، اضلال نفس است؛ باید سراغ حدود رفت، نه اصل ماجرا. گاهی موضوعات، متغیر است، نه احکام؛ باید دید موضوعات چطور است؟