درس خارج فقه استاد هادی عباسی خراسانی

99/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

1- حدیث اخلاقی (استقامت مؤمن))1

 

موضوع: مسائل مستحدثه/مسائل بورس /ادله شخصیت حقوقی

 

1- حدیث اخلاقی (استقامت مؤمن)

1.1- میزان استقامت مؤمن

حدیث امروز یکی از فرمایشات کشاف حقایق، امام صادق علیه‌السلام است. هم در سفینةالبحار و هم در بحار است و هم در مجامع روایی دیگر است. این فرمایش گران‌سنگ حضرت که روش سیر و سلوک و تخلق و اخلاق را هم به همه پیروان‌شان می‌آموزند.

امام صادق علیه‌السلام در تفسیر گفتیم که حقیقت صراط مستقیم هستند؛ خودشان فرمودند: «نحن الصراط المستقیم»؛[1] کسانی که در این راه باشند، هدایت خاص دارند.

فرمایش حضرت این است:

«إن المؤمن أشد من زبر الحدید، إن زبر الحدید إذا دخل النار تغیّر و إن المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم یتغیر قلبه».[2]

سبحان الله؛ چقدر حدیث عجیبی است! از لطافت‌های این حدیث، تشبیه سیر و سلوک مؤمن، به پاره آهن است. حضرت می‌فرمایند: «إن المؤمن»، با حرف تحقیق که شکی نیست که انسان اهل باور و معتقد، سخت‌تر از پاره آهن است. حضرت استدلال می‌آورند که چرا مؤمن «أشد من زبر الحدید»، سخت‌تر از آهن و فولاد است؛ دلیل حضرت این است که «إن زبر الحدید إذا دخل النار تغیر»؛ آهن و فولاد وقتی داخل کوره آتش برود، تغییر می‌کند؛ آهن به این زمختی، سرخ می‌شود و نرم می‌شود و قابل تغییر است. حضرت در فرمایش دوم با إنّ می‌فرمایند: «إن المؤمن لو قتل»؛ مؤمن اگر کشته شود، دوباره زنده شود و دوباره کشته شود، «لم یتغیر قلبه»؛ قلب او تغییر نمی‌کند؛ شاید جسمش خدای نکرده، مثله شود؛ ولی روحیه‌ و قلبش تغییر نمی‌کند و عوض نمی‌شود. تشبیه دیگری که انسان مؤمن از کوه هم محکم‌تر است؛ کوه‌ها با تیشه خورد می‌شود، ولی انسان مؤمن با هیچ چیزی خورد نمی‌شود. این بیان از این است که انسان مؤمن دارای یک استقامت ویژه و خاص است؛ دارای یک حقیقتی است که حقیقتش تغییر و تبدل ندارد.

1.2- نمونه هایی از استقامت مؤمنین در صدر اسلام

نمونه‌هایی از این عدم تغیر در شکنجه‌های مسلمانان صدر اسلام است. عمارها و یاسرها و بزرگان دیگر، حتی زن‌های مقاومی مانند سمیه‌ها. و در تاریخ کربلا مشاهده بفرمایید که نمایشگاه مؤمن‌های «أشد من زبر الحدید» است. اگر قرار باشد بهترین اصحاب وفادار را به تعبیر حضرت امام حسین علیه‌السلام نشان داده شود، حضرت فرمودند: اصحاب من هستند[3] .

ان‌شاءالله ما بتوانیم با اقتدا به سیره مؤمنان با صلابت که مؤمن پابرجاتر از کوه‌ها و آهن‌ها است، حداقل استقامت علمی و عملی را تمرین و تمرن کنیم. و با این ورزش علمی و عملی‌مان بتوانیم حداقل مانند بزرگان باشیم؛ اگر نمی‌توانیم آن صلابت را داشته باشیم؛ لستُ من الصالحین اما اُحب الصالحین. یا لیتنا کنا معکم فافوز فوزا عظیما. ان شاء‌الله ما پا برجا باشیم و به مراتب کمالیه برسیم. رزقنا الله إیانا و إیاکم.

2- خلاصه جلسه گذشته

رسیدیم به این جهت که ما بورس را بازار می‌دانیم؛ بازاری که در آن، معاملات مختلفی صورت می‌گیرد و اشیای مختلفی در آن خرید و فروش می‌شود. و ما بورس را هم نماد یک بازار می دانیم. و همان مکاسب و متاجری که در روایات ما است، به این نتیجه رسیدیم که شاید برخی از عناوین اجتماعی و فقهی به طور کامل در گذشته نباشد، ولی شالوده و اساس آنها و نمونه نازل آنها در گذشته بوده است. ادله را شامل بورس می‌دانیم و قاعده عدم اختلال به نظام را هم مطرح کردیم. سیره عقلاییه هم مؤید بورس است. سیره عقلاییه اگر به امضای شارع برسد، شکی در حجیتش نیست. اگر ثابت شود که شارع مقدس ردعی ندارد، باز هم حجت است. در قسمتی که عدم ردعش هم ثابت نشود، باز حجت است؛ چون شارع خارج از عقلای عالم نیست. ما نقل کلام به عقود و معاملات جدید می‌کنیم؛ نمونه‌های مختلف دارد؛ بورس یک جهتش است. می‌بینیم ما نمی‌توانیم ثابت کنیم که شارع، ردعی دارد. اگر ردع شارع ثابت می‌شد که چه بهتر؛ یعنی اگر شارع، منع برخی معاملات بورس را داشت؛ مثل بعضی از معاملات بورس که جزء معاملات مصرحه ممنوعه باشد، جایز نیست؛ ولی اصلش چیز دیگری است.

3- شمولیت بورس تحت عنوان حقوق

ما اساس مسائل بورس را بر اساس حق می‌دانیم. همان‌طور که عین و منفعت قابل تبدیل و تبادل و مبادله است، حق را هم قابل مبادله می‌دانیم؛ البته حقوقی که قابلیت مبادله را داشته باشد.

4- اقسام حقوق در مکاسب شیخ ره

به فرموده جناب شیخ در مکاسب، برخی حقوق و نسبت‌ها است که خودشان شایستگی مبادله ندارند؛ مثل: حقوقی که قابل معاوضه نیستند، یا حقوقی که قابل اسقاط نیستند؛ مانند: حق ولایت و حضانت،[4] و حتی حق حیازت؛ اینها برای اشخاص خاصی ثابت است.

5- جواز مبادله با امور اعتباری

در بحث معاملات، نظرمان این است که آنچه مالیت و ارزش داشته باشد، قابل مبادله می‌دانیم؛ چه اموال و اشیای فیزیکی باشد که تحیز و تملک را می‌پذیرد، چه اعتبار و چه ما فی الذمه باشد؛ یعنی هر کجا ثَبَتَ الحق و ارزش آن قابل مالیت باشد، قابل مبادله است؛ لذا هرجا «من‌له‌الحق» و «من‌علیه‌الحق» صدق کند، می‌توان برایش ارزش‌گذاری کرد. ما حق را به تشخص می‌دانیم. گفتیم حق، نسبت است؛ نسبتی که با ملکیت و با سلطنت، قابل جمع است. هر کجا که عنوان شخص، صادق باشد، ما نظرمان این است که می‌شود ارزش‌گذاری کرد و معاملات را صورت داد؛ این شخص بر دو قسم است: شخص حقیقی و شخص حقوقی.

6- منظور از شخص حقیقی در بحث

شخص حقیقی، جایی است که شایستگی‌ها و اوصافی که صادر می‌شود و همراهی می‌کند، به انسانی یا فردی از افراد تعلق گیرد؛ یعنی شخص حقیقی، موضوع معاملات باشد. در این قسمت شکی نداریم که متبایعین و متعاقدین که در اخبار آمده است، انسان می‌تواند عاقد و بایع و مشتری باشد؛ در صلاحیت آن شکی نیست؛ در معاملاتی که عقلا انجام دهند و برای آنها باشد، شکی نیست.

7- منظور از شخص حقوقی در بحث

بحث در شخصیت‌های حقوقی، جایی است که نسبت حق به افراد نیست؛ به آن چیزی است که یک حقی برایش ثابت شده است؛ حال اعم از اینکه این حق از موجود زنده باشد، یا غیر زنده. بحثی است که در مبانی فقاهتی اگر کسی شخصیت قانونی یا حقوقی بود، خاص انسان است و یا برای غیر انسان هم ثابت است؟

8- جدید نبودن بحث شخصیت حقوقی

برخی معتقدند شخصیت‌های حقوقی، عنوان مستحدث در مسائل فقهی است؛ نظرشان این است که اینها جزو مسائل جدید الورود در فقه و حقوق اسلامی ما است. جایی که شخصیت حقوقی مبادله می‌کند در شرکت‌ها و مانند آنها، این را جزء مسائل مستحدثه می‌دانند.

ما با کمال معذرت از این بزرگواران، این را به سبک جدید از مسائل مستحدثه می‌دانیم؛ شرکت‌هایی که گاهی حضور مجازی دارند، نه فیزیکی. حضور مجازی هم باید بحث کنیم آیا حضور فیزیکی است یا نه؟ و حضور فیزیکی، آیا جسم فرد باید باشد، یا ابزار او و یا فرمان او کافی است؟

ما عرض‌مان این است که بحث حقوقی به عنوان اصل مطلب، در آیات و روایات ما آمده است.

9- ادله مربوط به شخصیت حقوقی

10- آیات

سوره مبارکه انفال:

﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾؛[5]

در این عنوان، انفال برای خدا و رسول است. اینکه برای رسول است، آیا شخصیت حقیقیِ رسول است، یا حقوقی؟ شخصیت حقوقی رسول مکرم اسلام مطرح است. پس عنوان شخصیت حقیقی و حقوقی، هر دو مستند دلیل لفظی در آیات و روایات داریم.

این روایات هم تفسیر «یسئلونک عن الأنفال» است؛ مرحوم صاحب وسائل در ج9 از جلدهای جدید در کتاب خمس، بابی دارند تحت عنوان «أبواب الانفال و ما یختص بالامام علیه السلام»؛ این حقوقی است.

تعرف الأشیاء ‌بأضدادها؛ شخصیت حقوقی را طور دیگری معنا کنیم؛ بگوییم شخصیت حقوقی شخصیتی است که اگر شخص نباشد، ماترک آن برای کسانی است که تشخص حقوقی دارند، نه تشخص حقیقی.

11- معنای شخص در لغت

ماده شخص و تشخص

«شَخَصَ الشِّينُ وَالْخَاءُ وَالصَّادُ أَصْلٌ وَاحِدٌ يَدُلُّ عَلَى ارْتِفَاعٍ فِي شَيْءٍ. مِنْ ذَلِكَ الشَّخْصُ، وَهُوَ سَوَادُ الْإِنْسَانِ إِذَا سَمَا لَكَ مِنْ بُعْدٍ. ثُمَّ يُحْمَلُ عَلَى ذَلِكَ فَيُقَالُ: شَخَصَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ. وَذَلِكَ قِيَاسُهُ. وَ مِنْهُ أَيْضًا شُخُوصُ الْبَصَرِ. وَيُقَالُ: رَجُلٌ شَخِيصٌ وَامْرَأَةٌ شَخِيصَةٌ، أَيْ جَسِيمَةٌ. وَمِنَ الْبَابِ: أَشْخَصَ الرَّامِي، إِذَا جَازَ سَهْمُهُ الْغَرَضَ مِنْ أَعْلَاهُ، وَهُوَ سَهْمٌ شَاخِصٌ».[6]

شخُصَ و شَخص و شخصیت: ماده اصلی در کتب لغت اصیل دلالت می‌کند بر «اصلٌ واحد یدل علی ارتفاع فی شیء من ذلک الشخص». هر صفتی که و هر گونه امتیازی که یکی را از دیگری امتیاز دهد، به آن شخصیت می‌گویند.

عبارت مقاییس اللغة:

«و هو السواد الإنسان إذا سما لک مِن بُعد ثم یحمل علی ذلک فیقال شخص من بلد الی بلد و ذلک قیاسه و أیضا شخوص البصر و یقال رجل شخیص و امرأة شخیصة أی جسیمة»

گاهی از یک جمعیت، یک نفر برازنده می‌شود و تشخص می‌یابد؛ به انسانی هم که تشخص جسمانی داشته باشد، شخیص می‌گویند.

«و من الباب أشخص الرامی إذا جاز سهمه الغرض من أعلاه و هو سهم شاخص»

سهم شاخص یعنی از میان مشارکین دیگر، قسمتی از آن رشد کرده است و بالا آمده است؛ می‌شود سهم شاخص؛ این برای بورس لازم است. در بورس، هم معیار شاخص داریم و هم معیار شخصیت.

ما عرض‌مان این است با توجه به لغات اصیل عربی که شخصیت اعم از حقیقی و حقوقی است؛ و شخصیت حقوقی هم در روایات داریم. در شخصیت حقوقی، اموال به عنوان شخص حقوقی که دارای خصوصیت و منصب است، مبادله می‌شود، نه به عنوان شخص حقیقی شیء.

12- روایات مربوط به شخصیت حقوقی

«أبواب الأنفال وما يختص بالامام»

1 «باب أن الأنفال كل ما يصطفيه من الغنيمة وكل أرض ملكت بغير قتال وكل أرض موات ورؤوس الجبال وبطون الأودية والآجام وصفايا الملوك، وقطايعهم غير المغصوبة وميراث من لا وراث له وما غنمه المقاتلون بغير اذنه»

12.1- روایت اول

«محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حفص بن البختري عن أبي عبد الله عليه السلام قال: الأنفال ما لم يوجف عليه بخيل ولا ركاب أو قوم صالحوا أو قوم أعطوا بأيديهم وكل أرض خربة وبطون الأودية فهو لرسول الله صلى الله عليه وآله وهو للامام من بعده يضعه حيث يشاء».[7]

این روایت صحیحه است.

هر کجا دوست داشتند، مصرف می‌کنند. انفال برای امام بعد از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است؛ مال شخصی نیست.

12.2- روایت دوم

«وعنه، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن جميل، عن زرارة قال: الامام يجري وينفل ويعطي ما يشاء قبل أن تقع السهام، وقد قاتل رسول الله صلى الله عليه وآله بقوم لم يجعل لهم في الفئ نصيبا، و إن شاء قسم ذلك بينهم».[8]

این عنوان، شخصیت حقوقی می‌شود، نه شخصیت حقیقی. حتی در روایت سوم است که وارثِ «مَن‌لاوارث‌له» ولی و امام و حاکم شرع است؛ این هم شخصیت حقوقی است، نه حقیقی.

12.3- روایت سوم

«وعنه، عن أبيه، عن ابن محبوب، عن معاوية بن وهب قال: قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام: السرية يبعثها الإمام فيصيبون غنائم كيف يقسم؟ قال: إن قاتلوا عليها مع أمير أمره الإمام عليهم أخرج منها لله وللرسول، وقسم بينهم ثلاثة أخماس وإن لم يكونوا قاتلوا عليها المشركين كان كل ما غنموا للإمام يجعله حيث أحب».[9]

12.4- روایت چهارم

«وعنه، عن أبي جعفر، عن محمد بن خالد البرقي، عن إسماعيل بن سهل، عن حماد بن عيسى، عن حريز بن عبد الله، عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: وسئل عن الأنفال فقال. كل قرية يهلك أهلها أو يجلون عنها فهي نفل لله عز وجل، نصفها يقسم بين الناس، ونصفها لرسول الله صلى الله عليه وآله فما كان لرسول الله صلى الله عليه وآله فهو للامام».[10]

این جمله «فما كان لرسول الله صلى الله عليه وآله فهو للإمام»، مورد استشهاد ما است؛ حضرت فرمودند: این نفل است که برای خدا است و نصفش را بین مردم تقسیم کنند و نصفش برای رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله است و آن چه که برای حضرت است، برای امام است.

این هم مربوط به شخصیت حقوقی رسول و امام علیهما‌السلام است نه شخصیت حقیقی ایشان.

12.5- روایت پنجم

«وعنه، عن أبي جعفر، عن عثمان بن عيسى، عن سماعة بن مهران قال: سألته عن الأنفال فقال: كل أرض خربة أو شئ يكون للمملوك فهو خالص للامام وليس للناس فيها سهم، قال: ومنها البحرين لم يوجف عليها بخيل ولا ركاب».[11]

12.6- روایت ششم

«وعنه، عن إبراهيم بن هاشم، عن حماد بن عيسى، عن محمد بن مسلم عن أبي عبد الله عليه السلام أنه سمعه يقول: إن الأنفال ما كان من أرض لم يكن فيها هراقة دم أو قوم صولحوا وأعطوا بأيديهم، وما كان من أرض خربة أو بطون أودية فهذا كله من الفئ والأنفال لله وللرسول، فما كان لله فهو للرسول يضعه حيث يحب».[12]

این روایت هم مهم و صحیحه است.

هر کجا خواستند استفاده می‌کنند.

با کمال صراحت عرض‌مان این است که شخصیت حقوقی یا اعتباری در مجامع روایی ما و آیات و روایات ما وجود دارد.

13- لزوم توجه به بعضی از عناوین فقهی

این عناوین را مستحضر باشید و به آن توجه داشته باشید:

عنوان حقیقت، شخصیت، اعتبار، ماهیت حق، ملک، سلطنت، حکم، عهده و ذمه.

ان‌شاءالله این عناوین را خواهیم رسید. ما عرض‌مان این است که همه اینها مصادیق شرعیه دارند؛ علاوه بر اینکه مصادیق عرفی و عقلایی دارند، نه عقلی؛ چون بین عقلایی و عقلی فرق است؛ به عبارت بهتر همان‌طور که شخصیت حقیقی در عرف عقلا داریم، شخصیت حقوقی هم داریم.

برای عناوین فقهی در شخصیت حقوقی به این عناوین مراجعه کنید:

عنوان وصیت و عنوان وقف:

14- نمونه ای از وقف برای شخصیت حقوقی

یکی از مسائل وقفی که داریم، وقف برای اشیاء است؛ مثلا کسی کتابخانه‌ای دایر کرده است؛ مانند: کتابخانه مدرسه فیضیه، کتابخانه علامه امینی در نجف یا آیت‌الله‌العظمی مرعشی، برای بقای کتابخانه چیزی وقف می‌کند؛ تمام علما می‌گویند: این وقف، صحیح است؛ این معنای اثبات شخصیت حقوقی است؛ به دلیل ملازمات مسائل فقهیه.

15- شخصیت حقوقی به جهتی جزء مسائل مستحدثه است و به جهتی نیست

اصرار بر این دارم که برخی می‌گویند: شخصیت‌های حقیقی، شخصیت‌های مستحدثه نیستند؛ ولی شخصیت‌های حقوقی را جزو عناوین مستحدثه می‌دانند؛ عرض ما این است که جزو عناوین مستحدثه نیست؛ شکل بسیط و نمونه‌های دیگرش را در آیات و روایات داریم، باید تنقیح مناط یا الغای خصوصیت کنیم، یا تنقیح موضوع کنیم.

با کمال معذرت از همه کسانی که می گویند اینها جزء مسائل مستحدثه استند، عرض ما این است که اینها جزو مسائل مستحدثه نیستند؛ چون نمونه‌هایش را داریم و هستند؛ چون با این کیفیت امروزی در گذشته‌ها نبوده است.

16- اقسام شخصیت حقوقی

1) شخصیت حقوقی اشیاء؛ مانند مثالی که زدیم یا وقف و وصایت؛ وکالت را هم می‌رسیم. ما به این نتیجه رسیدیم که قراردادهای اولیه بورس در عنوان وکالت دخیل استند؛ مفصل وارد می‌شویم. وصیت یا وقف می‌کند برای اشیاء یا حیوانات؛ کاملا وقفش هم صحیح است. شخصیت حقوقی غیر ذوی العقول مثل حیوانات مثلا برای اسب مسابقه‌ای، چیزی را وقف یا وصیت می‌کند؛ نمونه‌هایش را در روایات داشتیم که عرض کردیم از قدیم، مالکیت برای کعبه و معابد، مسلم بوده است.

2) برای ذوی العقول باشد؛ مانند: وقف برای ذریه.

17- فقیر و مسکین دو نمونه از شخصیت حقوقی

خدا رحمت کند مرحوم سید رضوان‌الله‌علیه؛ ایشان در عروه در اصناف مستحقین زکات در قسم‌های اول می‌فرمایند: «الأول و الثانی الفقیر و المسکین».[13] همه فقهاء در این جهت اجماع دارند که وقف برای فقرا و مساکین صحیح است. می‌توانیم بگوییم اینها شخصیت‌های حقوقی هستند که دارای افراد هستند و شخصیت حقیقی هم دارند.

بحثی است که عناوین فقهی، برای شخصیت‌های حقوقی است که حقیقی هستند یا اینگونه نیست؛ حقوقی که حقیقی نباشد، مانند: دولت‌ها یا برخی مراکز و مؤسسات. «من‌له‌الحق» و «من‌علیه‌الحق»، گاهی بر اساس اعتبارات است؛ بحثی است که اعتبار بر اساس تملیک و تملک است یا خیر؟

18- نتیجه

شخصیت حقیقی و حقوقی، هر دو جزو مسائل اسلامی ما است و جزو مسائل مستحدثه به معنای کامل مستحدث نیست؛ نمونه‌هایش را در گذشته داشتیم؛ مانند: وصیت و وقف برای افراد و اشیاء. بحث در شخصیت‌های حقوقی مانند شرکت‌ها است که باید بحث کنیم. باید در خصوصیات شرکتهای در بورس و معاملات در بورس وارد شویم که من‌له‌الحق و من‌علیه‌الحق کیست. شخصیت حقوقی در مجامع آیات و روایات، خصوصیاتش آمده است. انفال و اینکه برای امام است، شخصیت حقوقی دارد. ثمره‌اش در این ظاهر می‌شود که اموالی که دست امام بود، ارث برده نمی‌شود؛ ولی به ارث ولایی منتقل می‌شود؛ این فرق بین شخصیت حقیقی و شخصیت حقوقی است.


[1] تفسير القمي، القمي، علي بن ابراهيم، ج2، ص66.
[2] سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، القمي، الشيخ عباس، ج1، ص147.
[3] إبصار العين في أنصار الحسين عليه السلام، السماوي، الشيخ محمد، ج1، ص12.
[4] كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري) ط تراث الشيخ الأعظم، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص8.
[5] انفال/سوره8، آیه1.
[6] معجم مقائيس اللغة‌، ابن فارس، ج3، ص254.
[7] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص523، أبواب الأنفال و ما یختص بالإمام، باب1، ح1، ط آل البيت.
[8] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص523، أبواب الأنفال، باب1، ح2، ط آل البيت.
[9] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص524، أبواب الأنفال و ما یختص بالإمام، باب1، ح3، ط آل البيت.
[10] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص526، أبواب الأنفال و ما یختص بالإمام، باب1، ح7، ط آل البيت.
[11] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص526، أبواب الأنفال و ما یختص بالإمام، باب1، ح8، ط آل البيت.
[12] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج9، ص526، أبواب الأنفال و ما یختص بالإمام، باب1، ح10، ط آل البيت.
[13] العروة الوثقى - جماعة المدرسین، الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم، ج4، ص97.