1402/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بانکداری اسلامی/شرکت /نظر صاحب جواهر و صاحب کشف اللثام در تقسیم طبقات خانه بین شرکاء
حدیث اخلاقی امروز را در محضر حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستیم از فرمایشهای قصار ایشان در نهج البلاغهی شریف است. کلمات ایشان مانند خودشان، امام همهی سیر و سلوکیها و متقین است.
قال علی (علیهالسلام) : «طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَقَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَرَضِيَ عَنِ اللهِ».[1]
خوشا به حال کسی که به یاد آخرت باشد. یکی از کارهایی که باید داشته باشیم، یاد آخرت است. یاد آخرت به انسان انگیزه میدهد و هدف را مشخص میکند. اینکه این دنیا باطنی دارد که آخرت است. ظاهر آخرت دنیا است. این دو بدهبستان دارد. بین این ظاهر و باطن تطبیق میدهد. مؤمن بودن انسان به قیامت و رجعت و حساب و کتاب است.
دوم اینکه بداند کارهایی که انجام میدهد، حساب و کتاب دارد. فرمودند: «فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَفِي حَرَامِهَا عِقَابٌ».[2] حلال دنیا حساب دارد و حرامش، عذاب. نکتهی معرفتیای که مهم است، آن است که اگر خودمان حساب خودمان را رسیدیم، در آخرت حسابمان راحتتر است. در مورد آیهی ﴿فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا ﴾[3] گفتند: «برای کیست»؟ دو تعبیر دارد. فرمودند: «کسانی که حسابشان با ماست و حسابشان با خودشان است»؛ یعنی کسانی که خودشان را محاسبه کنند، فردای قیامت نیاز به محاسبهی خارج از نفسشان نیست.
سوم فرمودند: «این فرد، قانع به کفایت باشد». قانع به کفایت، یعنی بداند امور زندگی، مابهالکفایه و منبهالکفایه دارد و همان را تأمین کند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به بیابانی رسیدند و دیدند خیمهای پابرجا است و صاحب آن، شتران بسیاری دارد. گفتند شیر به ما بدهید، ولی ندادند. فرمودند: «خدا به شما بیشتر بدهد». به جای دیگری رفتند. خیمهای بود که چند بز داشتند. شیر آوردند؛ حتی میگویند که صاحبش، بُز خودش را کشت و پذیرایی کرد. حضرت فرمودند: «خداوند به قدر کفایت به شما بدهد». صحابه گفتند: «آنجا فرمودید بیشتر بدهد، ولی اینجا فرمودید به قدر کفایت بدهد»! فرمودند: «این کفایت مهم است».[4] در کفایت، طغیان نیست.
چهارم اینکه راضی از خداوند باشید. ما دو رضایت در سیر و سلوک داریم؛ خدا از انسان راضی باشد. خداوند، سریع الرضا است. ولی رضایت انسان از خدا دیر است. انسان دیر راضی میشود. اگر انسان به جایی برسد که رضی عن الله بشود، مهم است. اختلافی است بین عرفا که رضایت انسان مقدم است و یا رضایت خدا و کدام مهمتر است؟ به نظر ما رضایت انسان از خدا سختتر است. ﴿رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾.[5] اول خدا راضی میشود و بعد انسان. همه را توصیه میکنم که برای فرمودهی حضرت برنامه داشته باشید. کسانی که از خدا راضی هستند، نِق نمیزنند و چون و چرا ندارند. از خوبیهایشان این است. انشاءالله این مقام و حقیقت به همهی ما داده شود.
در بحث بانکداری اسلامی و بحث عقد مشارکت و عقود مشارکتی، چه اشخاص حقیقی و حقوقی در مسألهی پنجم بودیم. اگر کسانی یا شرکتهایی در ساختمانی شریک بودند، حکم چیست؟ اگر خواستند سهم را تقسیم کنند، چه کنند؟ تقسیم یا به افراز بود، یا به تعدیل، یا به رد و یا ارزشگذاری. مرحوم صاحبجواهر بحث قسمت را که مطرح میفرمایند، چنین میگویند:
«(لو كان لدار) مثلا (علو وسفل فطلب أحد الشريكين قسمتها بحيث يكون لكل واحد منهما نصيب من العلو والسفل بموجب التعديل جاز) بلا خلاف (و) لا إشكال، لأنه توصل إلى حق كل منهما، بل (أجبر الممتنع) منهما عن ذلك (مع) فرض (انتفاء الضرر) المانع من الإجبار، بل ظاهر إطلاق المصنف وغيره عدم الفرق في الإجبار المزبور بين أن يجعل نصيب كل منهما من العلو فوق نصيبه من السفل وعدمه ما لم يستلزم ضررا يرتفع معه الإجبار.
)اگر تقسیم تعدیل باشد اشکال ندارد و هر کس قسمتش را میگیرد. اگر ضرری نبود به این اجبار هم میشوند که تقسیم شوند.(
(ولو طلب انفراده بالسفل أو العلو لم يجبر الممتنع ) مع التمكن من الأول الذي لا ريب في تقدمه عليه، لما فيه من إيصال الحق إلى مستحقه في كل منهما، كما سمعته في تقديم قسمة الافراز على قسمة التعديل.
(اگر طوری باشد که هر طبقهای را میخواهند به یکی بدهند، فرد ممتنع را مجبور نمیکنند؛ اگر راه برای تقسیم اول وجود دارد. اگر سهم هر یک منافات و ضرری برای سهم دیگری باشد، اجبار نیست؛ و گرنه اجبار هست.)
مضافا إلى ما في كشف اللثام من تعليله بأن البناء تابع للأرض والعلو للسفل، فإنما يجبر على قسمة تأتي على الأرض، ولأنه من ملك شيئا من الأرض ملك قراره إلى الأرض السابعة وهواءه إلى السماء، فلو جعلنا لأحدهما العلو قطعنا السفل عن الهواء، والعلو عن القرار، أما مع فرض عدم إمكانه ولو للضرر فيه المانع من الإجبار عليه بخلاف الفرض فالأقوى الجبر عليه، لأنه طريق لا ضرر فيه إلى إيصال الحق لمستحقه، ولعل إطلاق المصنف وغيره لا ينافيه بعد تنزيله على التمكن من الأول، حتى ما سمعته من كشف اللثام».[6]
علاوه بر اینکه اجبار نباید صورت گیرد، در کشف اللثام مرحوم هندی، عبارتی آمده است که بناء، تابع زمین است و طبقهی فوقانی، تابع طبقهی پایین است. اگر خواستیم تقسیم کنیم، باید قسمتی از طبقهی بالا و قسمتی از طبقهی زمینی به هر یک بدهیم. در آپارتمانها میتوان این را گفت. اگر اعیان طبقات بالا خراب شد، اینها میتوانند مدعی در زمین این ساختمان چند طبقه بشوند.
کسی که زمینی مالک شود، تا هفت طبقه پایین و تا هفت طبقه از آسمان بالا را هم مالک است. اگر گفتیم به یک نفر طبقهی بالا و دیگری را طبقهی پایین میدهیم، گویا طبقهی پایین را از هوا و طبقهی بالا را از زمین محروم کردهایم. این منافات با ملکیت زمین است که گفتیم. در این صورت تقسیمبندی طبقات به این صورت که هست، مشکل است. در زمان نبی معظم (صلیاللهعلیهوآله)، نهایت دو طبقه بود. الآن برج میسازند که متفاوت است. اینجا اعتبار عقلایی مهم است. اگر روزی تا طبقهی سوم تخریب شد، اگر ساخته شده، مالک نیست، ولی اگر عینیت به وجود آید، مالک است. میتوان گفت قرار [در کلام صاحبجواهر]، زمین اصطلاحی نیست. در ماسولهی گیلان، کف حیاط هر فرد، سقف خانهی دیگری است. قرار در هر کجا مخصوص آنجا است.
مشارکت هم در اعیان است و هم در امور عقلایی اعتباری.
بعد مرحوم صاحب جواهر بحث اجبار به تقسیم را مطرح کردند. باید طبقهی پایین و بالا را تقسیم کنیم.
گاهی قسمت بالا و پایین را انجام دادن، اضرار به کالا است و طبقه از ارزشش میافتد.
برخی علما این عبارت «من ملك شيئا من الأرض ملك قراره إلى الأرض السابعة وهواءه إلى السماء»[7] را با روایات کعبهی معظمه و بحث طواف قیاس کردند. در طواف، مبنایی است که اگر کسی که دور کعبه میزند، به خصوص الآن که طبقاتی را بالاتر از دیوار کعبه در مطاف ساختند، اینجا طواف درست است، یا خیر؟ دو مبنا اینجا داریم که در حج گفتیم. معنی طواف، یعنی دور خانهی خدا گردیدن و اِشراف بر بیت نداشته باشد؛ و گرنه باید روی زمین باشد و یا مشرف به کعبه نباشد و بیاید طبقهی پایین؟ مبنای بعدی میگویند که طواف، یعنی دور کعبه چرخیدن با شرایطی که گفتهاند. مبنای ما این شد که دور زدن در حال اشراف بر کعبه اشکال ندارد و صدق طواف میکند. اگر انسان سوار بالن شد و دور بیت گشت، اشکالی ندارد. از سُفل تا سماء، کعبه است؛ بله، بهتر این است که پایینتر یا مساوی باشد؛ ولی در زمانی مانند ایام حج، سیل جمعیت آمده و باید طبقات مختلف بزنند. این مثال به کعبه از جهت تشبیه اشکالی ندارد؛ ولی دربارهی طبقات خانه، ملاک رضایت شرکا است و با کعبه متفاوت است.