1400/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الصلاة/صلاة المسافر /اقوال در تعارض بینات در مسافت شرعی و اشکال استاد بر آنها - وجوب یا عدم وجوب فحص از مسافت در صورت تعارض دو بینه
در حدیث با برکت حضرت امام کاظم (علیهالسلام) به جناب هشام از کتاب عقل و جهل از کتاب کافی بودیم. چون این حدیث طولانی است، برخی جهاتش را انتخاب میکنیم. این حدیث، دستورالعمل دقیق برای رسیدن به کمالات است. هیچ کسی از این فرمایش حضرت، بینیاز نیست. حضرت با تعبیر «یا هشام»، این حدیث را القا میفرمایند. دلیل بر عظمت جناب هشام نیز هست که مورد خطاب حضرت است.
در ادامه این حدیث، حضرت میفرمایند:
«يَا هِشَامُ قَلِيلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ وَ كَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوَى وَ الْجَهْلِ مَرْدُودٌ يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيَا- فَلِذَلِكَ ﴿رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[1] يَا هِشَامُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ تَرَكُوا فُضُولَ الدُّنْيَا فَكَيْفَ الذُّنُوبَ وَ تَرْكُ الدُّنْيَا مِنَ الْفَضْلِ وَ تَرْكُ الذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ يَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْيَا وَ إِلَى أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ وَ نَظَرَ إِلَى الْآخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا».[2]
«یا هشام قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف و کثیر العمل من أهل الهوی و الجهل مردود».
نکته عظیمی بیان فرمودند. فشردهاش این است که علمِ عالم، عمل را بالا میبرد. در قرآن داریم: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾.[3] حضرت فرمودند: کار کم از عالم، مقبول است و چند برابر است و کار زیاد از جاهل و اهل هوی، مردود است. قلت عمل عالم، برابری میکند با کثرت عمل جاهل. این قلت، قبول میشود، ولی آن کثرت، خیر. علم، سبب توانِ اعمال است و آن را چند برابر میکند. با مقبولیت، چند برابر میشود، نه صحت. صحت، گام اول است، ولی مقبولیت، دست حضرت حق است. اینجا توجه به عالِم است؛ یعنی یا هشام، عالم شو؛ یعنی همهی ما سعی کنیم، عالم شویم. عالم شدن به این معنا نیست که انسان، حوزوی و دانشگاهی شود و بقیه، عالم نباشند. علم اینجا یعنی آگاهیای که ما را به خدا برساند. علم بالله، اینگونه است؛ وگرنه اصطلاحات را اندوختن، گاهی بُعدِ راه میآورد، نه قُرب مقصد.
«یا هشام ان العاقل رضی بالدون من الدنیا مع الحکمة و لم یرض بالدون من الحکمة مع الدنیا فلذلک ربحت تجارتهم».
جانم به قربان موسیبنجعفر (علیهماالسلام) که همه را مطرح کردند. بعد از علم، عقل را مطرح کردند. عاقل راضی به کم دنیا است، با حکمت. اگر مخیر بین دنیا و حکمت شود، کم دنیا را قبول میکند و بهرهوری از دنیا را ردِ میکند، تا بتواند حکمت را بپذیرد. نسبت عقل و علم، عموم و خصوص مطلق است؛ هر عاقلی، عالم است، ولی هر عالمی، عاقل نیست. انحلالش به دو موجبهی جزئیه و یک موجبهی کلیه است. انسان عاقل به کمترینِ دنیا راضی است که حکمت را از دست ندهد. ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا﴾.[4] عاقل، حکمت کم را در عوض دنیا، قبول ندارد. حکمت را انتخاب میکند، نه دنیا را. برای همین است که تجارت آنها سود کرده است. آنها در معاملات خود، دقیق هستند. در حوزهی ما هم اگر برای طلبه، غیر از علم، اولویت پیدا کرد، کاملا در ضرر هستند. هیچ چیزی برابری با طلب علم نمیکند. باید خود و زندگیمان را در راستای عالمیت خود قرار دهیم؛ نه اینکه علم را طریق برای بقیه قرار دهیم. علم، خود، هدف و مقصد است؛ ولی مقصد میانی است، نه مقصد نهایی. چون مقصد میانی است، خیلی از امور مقصد نیستند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: «لا یُدرَکُ العلم بِراحة الجسم».[5]
در روایت دیگری حضرت فرمودند: «لا تَجْتَمِعُ عَزيمَةٌ وَوَليمَةٌ».
دنیا خواهی با علم، اصلا قابل جمع نیست؛ اینها باید در مسیر علم باشد.
«یا هشام إن العقلاء ترکوا فضول الدنیا فکیف الذنوب و ترک الدنیا من الفضل و ترک الذنوب من الفرض»؛
عقلا زیادهخواهی در دنیا را ترک میکنند. دنیا را به قدر نیاز، دنبال میکنند. اهل زیادهخواهی نیستند. دنیایی که حلال است، تارک هستند، تا محرمات را ترک کنند. فلسفهی جعل مکروه، پیشگیری از حرام است. کسی که مکروه را انجام بدهد - نعوذ بالله - تجری مییابد که واجب را ترک کند و واجب را انجام دهد. «ترک الواجب حرام و ترک الحرام واجب». «ترک الدنیا من الفضل و ترک الذنوب من الفرض». اینها دنیا را که فضل است، ترک میکنند، تا چه رسد به ترک ذنوب که واجب است.
در آستانهی ماه مبارک شعبان میگوییم به لحاظ فقه، احکام، پنج قسم است؛ وجوب و حرمت و کراهت و اباحه و استحباب. ولی احکام به لحاظ سیروسلوک، یا وجوب است، یا استحباب. عارف، یا واجب انجام میدهد، یا استحباب. کراهت هم نزد او نیست، چه رسد به حرام.
در 25 سالی که بالمباشرة محضر حضرت علامه حسنزاده قدساللهنفسهالشریف بودم و بیش از 40 سال مراوده داشتم، ترک اولی از ایشان ندیدم. این عارف، اصیل است. تمام کارهایشان یا واجب بود، یا مستحب. انسان عاقل طوری میشود که کارش به استحباب و وجوب کشیده میشود.
«یا هشام إن العاقل نظر إلی الدنیا و إلی أهلها فعلم أنها لا تنال إلا بالمشقة و نظر إلی الآخرة فعلم أنها لا تنال إلا بالمشقة فطلب بالمشقة أبقاهما».
عاقل میبیند دنیا و آخرت، هر دو مشقت دارد؛ پس مشقت را برای باقیماندنیتر، یعنی آخرت، تحمل میکند. انشاءالله عالم عاقل باشیم. عقل، پس از علم است که کارهایمان، حسابشدهتر خواهد بود.
در صلات مسافر، پس از بیان مسافت و پس از بیان موضوع مسافت - که عرض کردیم یکی از چیزهایی که موضوع مسافت را مشخص میکند، بینه است - یکی دیگر از مسائل این است که اگر دو بینه با هم تعارض پیدا کردند؛ مثلا یک بینه اقامه شده که اینجا مسافت است و دیگری میگوید مسافت نیست، باید چه کرد؟ کدام یک از بینهها را مقدم میداریم؟
بینهای که میگوید مسافت نیست، مقدم است؛ یعنی اینجا بینهی نافی را بر بینهی مثبت مقدم میکنیم؛ در نتیجه نماز را باید تمام بخوانیم و مسافر نیستیم.
با عرض معذرت از کسانی که میگویند بینهی نافی باید مقدم بشود، ما میگوییم هر دو بیّنه، مُثبِت است؛ نه اینکه یکی نافی باشد و دیگری مُثبِت؛ ما شخص و مفاد بینهی مثبت را در نظر نگیریم، تا در نتیجه بینهی نافیِ مسافت را مقدم کنیم. هر دو بینه، ادعای اثبات دارند؛ منتهی یکی نتیجهاش، نفی حکم سفری است و دیگری نتیجهاش، اثبات حکم سفری است. و بر اساس قانون تعارض در صورتی که هر دو مثبت باشند، تساقط است. هر دو مدعی هستند که ما کیلومتر گذاشتیم و مسافت، این مقدار است. اینجا جای تساقط است. در نتیجه حرف هیچ کدام، مقدم نمیشود.
اینجا شک در مسافت است و یقین را از بینهی نافی نمیتوان گرفت؛ در نتیجه إذا تعارضا، تساقطا؛ پس هیچ یک از این دو بینه، حجت نیست. وقتی قائل به تعارض و تساقط شدیم، مسألهی شک در مسافت و مبدأ و منتهی میشود. یکی از تکالیف ما این است که سراغ علم اجمالی برویم؛ چون طرفین علم اجمالی در اینجا، هم قصر است و هم تمام. علم اجمالی میگوید ما باید هم تمام بخوانیم و هم شکسته؛ چرا که مورد شک در مسافت است. در شک در مسافت، طرفین علم اجمالی، باعث تنجز میشود و تکلیف به جمعخواندن نماز است.
ولی بر این قول هم، اشکال داریم. درست است که اینجا جزو موارد مشکوک است؛ ولی در این موارد، ما میتوانیم بگوییم که یجب التمام، نه یجب القصر؛ چرا که شک کردیم به مسافت رسیدیم، یا خیر؟ یقین به این داشتیم که مسافت نبوده است و مسافر نبودیم. این عَرَض مسافر شدن، مشکوک است، و کونه حاضرا، برای ما محرز است و مسافر بودن، مشکوک میشود. مفاد ادلهی ما، جایی است که شخص، حاضر است. نمیداند سفر برای او عارض شده است، یا خیر؟ قصر، نتیجهی عروض سفر است که هنوز نیامده است؛ پس حکم این موضوع را استفاده میکنیم. در نتیجه بر او اتمام، واجب است. بر این فرد، تمام، واجب است.
پس در تعارض، بینه چند قول شد: یک عده گفتند بینهی نافی مقدم است؛ عدهی دیگری گفتند: اینجا تعارض و تساقط است و به سراغ اصول میرویم. عدهی دیگری هم گفتند: اصل اولیه این است که حاضر باشد که این قول سوم، مورد نظر ما است.
نه اینکه بگوییم یجب علیه القصر، یا یجب علیه التمام و القصر؛ بلکه میگوییم یجب علیه التمام.
ما احراز عمومیت عام را به اصل، ثابت میکنیم و تمسک به دلیل اجتهادی میکنیم و میگوییم مکلف، یقین دارد مسافر نیست و نسبت به مسافر بودن، شک دارد که آیا موضوع سفر، باقی است، یا خیر؟ اصل بر بقای موضوع است و آن اصل این است که هنوز سفر بر او عارض نشده است.
نتیجه اینکه اگر روزی کسی به جایی رسید که دو نفر گفتند اینجا مسافت است و دیگری گفت که نیست، نیاز به جمع کردن نیست؛ بلکه باید تمام بخواند؛ گرچه احتیاط عملی در جمع است. اینجا فتوا به تمامخواندن است، ولی احتیاط استحبابی است. اگر سراغ حکم بروید، اصل مثبت میشود؛ بلکه باید سراغ موضوع رفت؛ به شرطی که استصحاب در موضوعات، حجت باشد.
حق این است که اگر جایی دو بینه جاری شود و تعارض کنند، حکم این است که نمازش تمام است.
مبانی اصولی خود را منقح کنید. اصول هم به قول آقای بروجردی، بیجهت، چاق شده است. آن چیزی که برای استنباط لازم است، میگوییم. فقه و اصول، باید مقارَن باشد. هم مقارَن یعنی مطابق با مذاهب خمسه پیش برویم و هم مباحث فقهی را با توجه به مسائل اصولی، پیش برویم؛ یعنی با توجه به روش استنباط باشد. گاهی کسانی که مباحث اجتهادی دارند، مسائل را میگویند؛ ولی قوانین آن را نمیگویند. باید مسائل را یاد دهیم، نه اینکه مسأله بگوییم. فقیه درست است که مسأله میگوید، ولی مسألهگو، مسأله میگوید و جواب میدهد؛ ولی فقیه، حل مسأله را نشان میدهد. مثل همین عرضی که داشتیم که یجب علیه التمام، ولی احتیاط عملی و احتیاط مستحبی به جمع خواندن، امر دیگری است.
اگر روزی در جایی رسید که بینه و بیناتی با هم تعارض و تساقط کردند، آیا وظیفهی مکلف که حاضر، یا مسافر است، باید مقدار مسافت را فحص کنند، یا خیر؟
از سویی مسافر در عسر و حرج نباشد؛ از طرفی هم باید ببینیم فحص لازم است، یا نیست.
یک نظر این است که فحص در موضوعات، لازم نیست؛ چه شبهات تحریمیه و چه وجوبیه. این نظر، مشهور است. برخی در بحث دماء و اعراض و اموال، استثناء قائل شدند که در این موارد، فحص لازم است. در نتیجه اگر تعارض شد، کامل بخواند و بهتر است که قصر و اتمام باشد، نه اینکه فتوای به حکم شرعی این باشد. این، دلیل احتیاط است.
گاهی عدم فحص از موضوعات، شاید خلاف سیره باشد. در حج تا استطاعت مشخص نشود، وجوب حج، معلوم نمیشود. در زکات طلا و نقره و گوسفند، باید بررسی کند. بررسی نکردن ما، خلاف سیره است. سیره به این است که بررسی کنند.
فحص، واجب است، مگر در جایی که حرجی رخ دهد؛ لذا اگر روزی به بینه اعتماد کرد و نماز را خواند و بعد مشخص شد این نماز، خلافش بوده است، باید قائل به اِجزاء شویم. فرقی ندارد دلیل ما اصل عملی باشد، یا اماره. و فرق نمیکند که قائل به این شویم که سیره، دلیل است، یا سیره، دلیل نیست. باید دید موضوع سفر، طریقیت دارد، یا موضوعیت؟ در نتیجه اینجا جایی است که باید دید قائل به اجزاء هستیم، یا خیر؟
ما در مبانی اصولی خود به این نتیجه رسیدیم که اگر به تکلیف خود عمل کرده است، مجزی است؛ چون احکام اضطراریه و ظاهریه، مانند احکام واقعی است. کسی که مکلف به تکلیفی بود و در همان زمان، تکلیفش را انجام داد، باید دید با همان شرایط، ساقط میشود، یا خیر؟
بحث بعدی: آیا مسافت شرعی تنها رفت است، یا رفت و برگشت؟